منوی اصلی
موضوعات
آمار سایت
:
:
:
:
:
:
آخرین مطلب
- 12 روش برای افزایش نور و بازدهی انواع لامپ + تضمینی
- بهترین روانشناس در شیراز
- کدام مارک تشک طبی بهتر است
- معرفی سایت تخصصی تولید نوار نقاله و ویفیدر
- در سفر به هفشجان از کجا دیدن کنیم؟
- کامپوزیت Geotextile-geonet چیست ؟
- خدمات نگهداری و پشتیبانی شبکه تهران
- تبلیغات محلی چیست؟
- بررسی تفاوت های کامپوزیت با لمینت دندان
- معماری داخلی هلگر
- تجهیزات انتقال مواد جاذبه ای از جمله قیمت رولیک خرید پایه رولیک و بچینگ سیمان
- بررسی
- درب شیشه ای تلسکوپی اصفهان
- بالابر هیدرولیک چیست ؟ (مزایا و معایب )
- پروژه ستین
کلمات کلیدی
تبلیغات متنی
بایگانی
- خرداد ۱۴۰۱
- فروردين ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۰
- آبان ۱۴۰۰
- مهر ۱۴۰۰
- شهریور ۱۴۰۰
- مرداد ۱۴۰۰
- تیر ۱۴۰۰
- خرداد ۱۴۰۰
- ارديبهشت ۱۴۰۰
- بهمن ۱۳۹۹
- دی ۱۳۹۹
- آذر ۱۳۹۹
- آبان ۱۳۹۹
- مهر ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- خرداد ۱۳۹۹
- ارديبهشت ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- بهمن ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- مرداد ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- فروردين ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- بهمن ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
لزوم رسیدن به خدا از طریق انسان کامل - ۱ مطلب با کلمهی کلیدی «راههای رسیدن به خدا رضا مارمولک» ثبت شده است
در تاریخ : شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۲ ق.ظ توسط : .
انسان کامل در عالم خارج مصداق وجه
الله است و خدا از این طریق با ما ارتباط برقرار می کند. نظر بزرگان مثل
محی الدین و ملاصدرا، حصر ارتباط خداوند از طریق انسان کامل است .
برخی آیاتی مثل {و هو معکم أینما کنتم } یا {نحن أقرب الیه من حبل الورید} وقتی این آیات از نزدیکی خداوند صحبت می کند دیگر چه لزومی به انسان کامل به عنوان واسطه فیض حق تعالی است؟
انسان کامل همان معنای معیّت را توجیه می کند. حق تبارک وتعالی فرمود:{ و هو معکم} خدا با شماست . این یک مساله قابل توجهی است که باید روی آن فکر و بررسی شود که معیّت یعنی چه؟ خداوند به حکم قیّومیّتی که دارد با همه چیز هست. آن معیّت، معیّت قیومی است.
معیّت در فارسی به معنای با هم بودن و همراهی است. حال اجازه دهید که این جمله را تحلیل کنیم که حق تعالی نه تنها با ماست، با هر چیزی است. بین حقّ تبارک و تعالی و موجودات رابطه تباین نیست اصلا فاصله نیست و فرض تصور فاصله، مستلزم محدودیت طرفین است. وقتی بین دو چیز فاصله است یعنی آن چیز تا یک حدی است و شیء دیگر تا حدّی دیگر. در وجود حق تعالی محدودیّت را نمی توان تصور کرد. به مجرد اینکه مرز گذاشتی وحد تعیین کردی، حق تعالی را محدود کرده ای و محدودیت حق تعالی موجب ممکن بودن او می شود که هر موجودی ممکن است و چیزی که در دایره ممکنات است و محدود است ،صلاحیت الوهیّت ندارد فلذا حدّی برای خدا ندارید و مرزی نمی توان برای هستی اش تعیین کرد. حال این سوالی که در ابتدا مطرح شد جدی تر می شود که وقتی مرزی نیست، این معیّت یعنی چه؟
وقتی دو نفر با هم هستند یعنی کنار هم هستند، راه می روند، مصاحبت دارند، سخن می گویند. یا دو شیء که با هم هستند یعنی کنار هم گذاشته می شوند و فعل و انفعال و یک نوع تعامل دارند. حال حق تعالی با چه چیز معیّت دارد؟ آیا یک انسانی مستقلا باشد و حقتعالی هم باشد و این دو با هم معیّت داشته باشند؟ چنین چیزی اساسا در مورد حقّ تعالی ممکن نیست و موجب شرک است. اصلا چیزی نمی تواند در مقابل حقّ تعالی بایستد و بگوید من، منم و تو خدایی، حال ما با هم معیّت داریم این نوع معیّت یک معیّت اعتباری است حال اگر بخواهیم به زبان فلسفه صحبت کنیم، صورت و ماده با هم هستند یعنی جسم از این دو ساخته می شود البته بنا بر نظر ارسطویی که جسم از صورت و ماده ساخته می شود یا بدن که از سلول ها ساخته شده اند و نظم پیدا کرده، معیّت پیدا می کنند و در این سیستم، بدن تشکیل می شود.
اینها معیّتی است که ما می شناسیم. معیّت خداوند از این نوعی که ما می شناسیم نیست، اساساً مهمترین مساله ای که در اینجا طرح می شود، مساله رابطه حق تعالی با غیر خودش است
معیّت یک نوع رابطه است. اگر رابطه نباشد، اصلا معیّت هم ندارند. یعنی بینونیّت دارند و ربطی به هم ندارند.
معیّت آنجایی است که دوچیز به نحوی با هم ارتباط دارند، حالا این ارتباط انواع و اقسامی دارد مثل ارتباطات تکوینی، اعتباری، فعل و انفعالی و ...
رابطه خداوند که همان معیّت اش است با غیر خودش، از قبیل هیچ یک از معیّت ها و ارتباطاتی که ما تا کنون می شناسیم نیست بزرگان ما اسم این معیّت را « معیّت قیّومی » می نامند.
حالا این یعنی چه؟ یعنی اینکه درست است که دو تاست و خالق و مخلوق است، درست است که خدا و انسان است. درست است که خدا و جهان است. امّا رابطه خدا با جهان، و انسان که سمبل جهان است، رابطه قیّومی است یعنی خدا مقوّم است و مخلوق،متقوم. حتّی رابطه عرض و جوهر هم نیست ببینید عرض و جوهر با هم رابطه دارند مثلا رنگ جسم، که جسم با رنگ خودش یک ارتباطی دارد. آیا رنگ می تواند بدون وجود جسم یک رابطه مستقل داشته باشد؟ هرکجا رنگ هست یک رنگین وجود دارد. یعنی رنگ، رنگ چیزی است. امّا شما رنگ داشته باشی و جسم نداشته باشی چنین چیزی نمی شود. پس رنگ به عنوان یک عَرَض است یا طعم که همیشه طعم چیزی است و وجود مستقلّ ندارد. با اینکه عرَض، در تمام وجود خودش، وابسته به جوهر است، اما با این حال نمی توان رابطه خداوند با این جهان را از نوع رابطه جوهر وعَرَض بدانیم، چون عَرَض در هر حال یک استقلال مفهومی دارد، یعنی یک ماهیّت جدایی دارد و جدا حساب می شود.
پس بهترین حرف این است که بگوییم: رابطه حقّ تبارک و تعالی با انسان و کلّ جهان رابطه قیّومی است و مقوّم است.
حال مقوّم یعنی چه؟ یعنی اگر مقومیّت او نباشد، این نیست. به عبارت ساده تر اگر بخواهم با یک مثال این را بگویم مانند خورشید و شعاع خورشید، شعاع خورشید با خود خورشید چه نسبتی دارد؟ آیا می توانید صرف نظر از خورشید، این شعاع را به تنهایی در نظر بگیرید؟ یا به عبارتی مثل انسان و سایه خودش، انسان وقتی سایه دارد با سایه خودش معیّت دارد. سایه هم با انسان معیّت دارد. سایه شما با شماست، این معیّت است. این چه نوع معیّتی است. آیا سایه وجود مستقلّی دارد و شما هم یک طرف دیگر و آن وقت شما را به هم می چسبانند؟
ابداً این گونه نیست یعنی سایه ضمن اینکه غیر شماست و بدون شما نمی تواند معنی و حتّی تحقق داشته باشد حتّی یک لحظه. یعنی در تمام هستی سایه یک وابستگی تمام عیار به صاحب سایه وجود دارد. اما سایه، صاحب سایه نیست که این معیّت است. حالا وقتی حقّ تعالی می فرماید {وهو معکم} یعنی خدا با شماست، یعنی خدا با هر موجودی است و بدون خدا که موجودی تحقق ندارد و معیّت همیشگی دارد. مانند سایه و صاحب آن(البته این از باب مثال است) منتها این معیّتی که دارد در واقع یک نوع ظهور است که خود صاحب جسم هم در سایه اش ظهور پیدا می کند. سایه شما ظهور شماست. وقتی شما مثلا داری عبور می کنی، اگر یک شخص آگاهی باشد از سایه شما، شما را می شناسد. یعنی در واقع، سایه یک نوع ظهر صاحب سایه است. پس عالم، ظهور حقّ تبارک وتعالی است و انسان هم ظهور حقّ تبارک وتعالی است. حالا این سایه وقتی است که سایه، همه صاحب سایه است را نشان می دهد.
همه موجودات، به نحوی سایه حقّ اند از ذرّه تا کهکشان از ملک تا ملکوت همه سایه حقّ اند یا آیینه حقّ اند امّا تمام نما نیست.
هر موجودی از وجهی، هر دم حق را نشان می دهد. تنها موجودی که از همه جهات، حقّ تبارک و تعالی را نشان می دهد، قهر و لطف او، جلال و جمال او را نشا می دهد، انسان کامل است.
برگرفنه از سخنرانی های استاد ابراهیم دینانی
منبع : سایت منتظر
برخی آیاتی مثل {و هو معکم أینما کنتم } یا {نحن أقرب الیه من حبل الورید} وقتی این آیات از نزدیکی خداوند صحبت می کند دیگر چه لزومی به انسان کامل به عنوان واسطه فیض حق تعالی است؟
انسان کامل همان معنای معیّت را توجیه می کند. حق تبارک وتعالی فرمود:{ و هو معکم} خدا با شماست . این یک مساله قابل توجهی است که باید روی آن فکر و بررسی شود که معیّت یعنی چه؟ خداوند به حکم قیّومیّتی که دارد با همه چیز هست. آن معیّت، معیّت قیومی است.
معیّت در فارسی به معنای با هم بودن و همراهی است. حال اجازه دهید که این جمله را تحلیل کنیم که حق تعالی نه تنها با ماست، با هر چیزی است. بین حقّ تبارک و تعالی و موجودات رابطه تباین نیست اصلا فاصله نیست و فرض تصور فاصله، مستلزم محدودیت طرفین است. وقتی بین دو چیز فاصله است یعنی آن چیز تا یک حدی است و شیء دیگر تا حدّی دیگر. در وجود حق تعالی محدودیّت را نمی توان تصور کرد. به مجرد اینکه مرز گذاشتی وحد تعیین کردی، حق تعالی را محدود کرده ای و محدودیت حق تعالی موجب ممکن بودن او می شود که هر موجودی ممکن است و چیزی که در دایره ممکنات است و محدود است ،صلاحیت الوهیّت ندارد فلذا حدّی برای خدا ندارید و مرزی نمی توان برای هستی اش تعیین کرد. حال این سوالی که در ابتدا مطرح شد جدی تر می شود که وقتی مرزی نیست، این معیّت یعنی چه؟
وقتی دو نفر با هم هستند یعنی کنار هم هستند، راه می روند، مصاحبت دارند، سخن می گویند. یا دو شیء که با هم هستند یعنی کنار هم گذاشته می شوند و فعل و انفعال و یک نوع تعامل دارند. حال حق تعالی با چه چیز معیّت دارد؟ آیا یک انسانی مستقلا باشد و حقتعالی هم باشد و این دو با هم معیّت داشته باشند؟ چنین چیزی اساسا در مورد حقّ تعالی ممکن نیست و موجب شرک است. اصلا چیزی نمی تواند در مقابل حقّ تعالی بایستد و بگوید من، منم و تو خدایی، حال ما با هم معیّت داریم این نوع معیّت یک معیّت اعتباری است حال اگر بخواهیم به زبان فلسفه صحبت کنیم، صورت و ماده با هم هستند یعنی جسم از این دو ساخته می شود البته بنا بر نظر ارسطویی که جسم از صورت و ماده ساخته می شود یا بدن که از سلول ها ساخته شده اند و نظم پیدا کرده، معیّت پیدا می کنند و در این سیستم، بدن تشکیل می شود.
اینها معیّتی است که ما می شناسیم. معیّت خداوند از این نوعی که ما می شناسیم نیست، اساساً مهمترین مساله ای که در اینجا طرح می شود، مساله رابطه حق تعالی با غیر خودش است
معیّت یک نوع رابطه است. اگر رابطه نباشد، اصلا معیّت هم ندارند. یعنی بینونیّت دارند و ربطی به هم ندارند.
معیّت آنجایی است که دوچیز به نحوی با هم ارتباط دارند، حالا این ارتباط انواع و اقسامی دارد مثل ارتباطات تکوینی، اعتباری، فعل و انفعالی و ...
رابطه خداوند که همان معیّت اش است با غیر خودش، از قبیل هیچ یک از معیّت ها و ارتباطاتی که ما تا کنون می شناسیم نیست بزرگان ما اسم این معیّت را « معیّت قیّومی » می نامند.
حالا این یعنی چه؟ یعنی اینکه درست است که دو تاست و خالق و مخلوق است، درست است که خدا و انسان است. درست است که خدا و جهان است. امّا رابطه خدا با جهان، و انسان که سمبل جهان است، رابطه قیّومی است یعنی خدا مقوّم است و مخلوق،متقوم. حتّی رابطه عرض و جوهر هم نیست ببینید عرض و جوهر با هم رابطه دارند مثلا رنگ جسم، که جسم با رنگ خودش یک ارتباطی دارد. آیا رنگ می تواند بدون وجود جسم یک رابطه مستقل داشته باشد؟ هرکجا رنگ هست یک رنگین وجود دارد. یعنی رنگ، رنگ چیزی است. امّا شما رنگ داشته باشی و جسم نداشته باشی چنین چیزی نمی شود. پس رنگ به عنوان یک عَرَض است یا طعم که همیشه طعم چیزی است و وجود مستقلّ ندارد. با اینکه عرَض، در تمام وجود خودش، وابسته به جوهر است، اما با این حال نمی توان رابطه خداوند با این جهان را از نوع رابطه جوهر وعَرَض بدانیم، چون عَرَض در هر حال یک استقلال مفهومی دارد، یعنی یک ماهیّت جدایی دارد و جدا حساب می شود.
پس بهترین حرف این است که بگوییم: رابطه حقّ تبارک و تعالی با انسان و کلّ جهان رابطه قیّومی است و مقوّم است.
حال مقوّم یعنی چه؟ یعنی اگر مقومیّت او نباشد، این نیست. به عبارت ساده تر اگر بخواهم با یک مثال این را بگویم مانند خورشید و شعاع خورشید، شعاع خورشید با خود خورشید چه نسبتی دارد؟ آیا می توانید صرف نظر از خورشید، این شعاع را به تنهایی در نظر بگیرید؟ یا به عبارتی مثل انسان و سایه خودش، انسان وقتی سایه دارد با سایه خودش معیّت دارد. سایه هم با انسان معیّت دارد. سایه شما با شماست، این معیّت است. این چه نوع معیّتی است. آیا سایه وجود مستقلّی دارد و شما هم یک طرف دیگر و آن وقت شما را به هم می چسبانند؟
ابداً این گونه نیست یعنی سایه ضمن اینکه غیر شماست و بدون شما نمی تواند معنی و حتّی تحقق داشته باشد حتّی یک لحظه. یعنی در تمام هستی سایه یک وابستگی تمام عیار به صاحب سایه وجود دارد. اما سایه، صاحب سایه نیست که این معیّت است. حالا وقتی حقّ تعالی می فرماید {وهو معکم} یعنی خدا با شماست، یعنی خدا با هر موجودی است و بدون خدا که موجودی تحقق ندارد و معیّت همیشگی دارد. مانند سایه و صاحب آن(البته این از باب مثال است) منتها این معیّتی که دارد در واقع یک نوع ظهور است که خود صاحب جسم هم در سایه اش ظهور پیدا می کند. سایه شما ظهور شماست. وقتی شما مثلا داری عبور می کنی، اگر یک شخص آگاهی باشد از سایه شما، شما را می شناسد. یعنی در واقع، سایه یک نوع ظهر صاحب سایه است. پس عالم، ظهور حقّ تبارک وتعالی است و انسان هم ظهور حقّ تبارک وتعالی است. حالا این سایه وقتی است که سایه، همه صاحب سایه است را نشان می دهد.
همه موجودات، به نحوی سایه حقّ اند از ذرّه تا کهکشان از ملک تا ملکوت همه سایه حقّ اند یا آیینه حقّ اند امّا تمام نما نیست.
هر موجودی از وجهی، هر دم حق را نشان می دهد. تنها موجودی که از همه جهات، حقّ تبارک و تعالی را نشان می دهد، قهر و لطف او، جلال و جمال او را نشا می دهد، انسان کامل است.
برگرفنه از سخنرانی های استاد ابراهیم دینانی
منبع : سایت منتظر