وجه خداوند در واقع نوعی عنایت است و همه موجودات شئونات حق هستند اما این عنایت در یک وجودی به نام انسان کامل متعین شد و آنچه خدا به ما می دهد از مجرای انسان کامل می دهد محی الدین رابطه خدا با انسان کامل را رابطه چشم با مردمک می داند و خود محی الدین و ملاصدرا انسان کامل را وجه الله می دانند. انسان کامل چون عاری از موانع است وجه الله را کامل منعکس می کند حالا رابطه انسان کامل با وجه الله چیست؟
در واقع وجه الله الاعظم همان انسان کامل است حق تعالی خودش یکی است و یک وجه هم بیشتر نیست اگر خداوند واحد است وجه خداوند هم واحد است وجه که همان صورت است همه حقیقت را یکی نشان می دهد و وجه خداوند باید حقیقت حق را نشان بدهد یعنی همه اسماء و صفات، همه آنچه که در حق است و غیر متناهی است، همه صفات عموما” وجه حق است و تنها موجودی که می تواند همه صفات و اسماء حق را منعکس کند انسان کامل است چون جامع است و نسخۀ اسرار است و فهرست عالم هستی است،هم ملک است هم ملکوت، هم دریاست و هم صحرا، هم آسمانی و هم زمینی، هم قهرو لطف هم غضب و شهوت هم رحمت، هم عقل و هم جهل و به همین دلیل است که متعلم به تعلیم الهی است قرآن همه اش معجزه است ولی اگر هیچ آیه ای جز این نبود من به راحتی می توانستم ایمان بیاورم به معجزه بودن قرآن. ( وکلم آدم السماء کلا ) تنها موجودی که خداوند همه اسماء را به او آموخت. اسماء که الفاظ نیستند اسماء همان شئون حق هستند اسماء حق همان صفات حق هستند همه حقایق عالم است که خدا به انسان همه را آموخت ولی به فرشتگان آموخته نشد. بعد از ۲۵۰۰ سال به پیروی از ارسطو که گفته می شود انسان حیوان ناطق است و ناطق را فصل مقوم انسان می گوئیم شایع می شود و گفته می شد انسان موجودی است که متعلم به تعلیم اسماء الهی است این فصل ممیز انسان است انسان وجه کامل حق است و دو قوس صعود و نزول دایره هستی را درمی نوردد و پیوستگی ملک و ملکوت در انسان تحقق پیدا می کند یعنی انسان دایره هستی را درمی نوردد.
اگر بخواهیم هستی را به دایره هندسی ترسیم کنیم هندسه علم اندازه و کمیات است و اگر هستی را به شکل هندسی ترسیم کنیم به شکل دایره ترسیم می کنیم، دایره از یک نقطه شروع می شود و یک فرود و فرازی انجام می شود که دایره ترسیم شود و این نقطۀ شروع ازل است و حرکت می کند و نزول پیدا می کند. از وحدت به کثرت آمدن پائین آمدن و نزول است و این پائین جهتی نیست و این نزول یک نیمدایره تشکیل می شود تا می رسد به مرکز کثرت و به قول ملاصدرا هیولای اولی است که قابلیت محض است و فعلیت ندارد و فقط قابلیت است به قابلیت محض که رسید دومرتبه از این قابلیت یک حرکتی شروع می شود از کثرت محض که مرکز کثرت است به وحدت و در یک نیمدایرۀ دیگر می رسد به نقطه ای که آغاز ازل باشد این دو نیمدایره نزول و صعود دایرۀ وجود انسان است و تمام کثرات در این دایره مندرج است و این دایره وجه حق است و همه چیز در این دایره هستی که وجه الله است منعکس است و این انسان کامل است و مصادیق آن اولیاء و انبیاء می باشند و حضرت ختمی مرتبت مظهر کامل این دایره هستی است.
دو سر خط حلقۀ هستی
به حقیقت به هم تو پیوستی
رسیدن به حق از طریق انسان کامل میسر است هیچ وقت و هیچ کس بدون اتصال به انسان کامل امکان ندارد به حق برسد و این اتصال هم اتصال لفظی نیست باید یک نوع اتصالی با انسان کامل پیدا کنی تا بتوانی دایره هستی را درنوردی و به حق تعالی برسی بنابراین این که ما اولیاء را شفیع قرار می دهیم حق داریم. اصلا” بدون اتصال به انسان کامل راهی برای رسیدن به حقیقت نیست سر رسالت و ضرورت وجود انبیاء هم همین است یعنی یک انسان کاملی است که همه انسانها باید از این مسیر انسان کامل عبور کنند تا این دایره هستی که دو قوس نزول و صعود است درنوردند و این همان چیزی است که وجه الله گویند و وجه الله الاعظم یعنی وجود انسان کامل.
استاد محی الدین هم رابطه ما با حق را که عنایت است بهترین عنایت را همین حقیقت محمدیه می داند و بهترین تحفه ای که به بشریت ارزانی داشت وجود حضرت ختمی مرتبت است و تنها ارتباط ما با عالم غیب انسان کامل است و حلقه اتصال ما با خداوند انسان کامل است اگر ما ارتباط خدا با عالم غیر از خدا را حصر کنیم آنجا بحث قیاس منطقی چه می شود و ما داریم که نتیجه قیاس در مقدماتش است که معتزله این قیاس را یک استلزام عقلی یعنی ضرورت علی و معلولی قائلند اما اشاعره می گویند ضرورت عقلی وجود ندارد و آن پی در پی است که ما استلزام می دانیم اما شما فرمودید که جامع عرفا و حکمای ما قائلند به اینکه نسبت نتیجه به مقدمه قیاسی علل معد است نه تامه یعنی نفس ناطقه ما می تواند استعداد و آمادگی را کسب کند تا عقل فعال از عالم غیب آن صورتهای علمی را افاضه کند. از این زاویه خیلی زیبا بحث فنا فی الله و بقابالله را روشن کردید که هم مبنای عقلی دارد و شهودی و هم در آیات و روایات شما وقتی حصر کردید همه اینها را در انسان کامل تکلیف اینها چه می شود؟
همه اینها در انسان کامل معنی پیدا می کند برهان را انسان اقامه می کند و حیوان و حتی فرشته برهان ندارد و کشف منطق و موازین عقلی از انسان است و عصارۀ همه قوائد منطقی، برهان است آن هم شکل اول و شرایط شکل اول برهان که اشکال چهارگانه برهان دارد و شکل اول عصارۀ منطق است که شرایطش ایجاب صغری و کلیت کبری و…. پس برهان را انسان اقامه می کند وقتی شما صغری و کبری را به درستی تشکیل دادی نتیجه می گیرد وقتی در صغری می گوئی عالم متغیرات و هر متغیر حادث است که کبری کلی است و نتیجه پس عالم حادث است یا به قول مثال معروف،سقراط انسان است و هر انسانی فانی است و سقراط فانی است این برهان است و شکل اول است
آیا نتیجه از صغری و کبری درمی آید و صغری و کبری می زایند نتیجه را و مولد هستند و این اعتقاد معتزله است که دو مقدمه برهان را مؤنث دانسته اند، کلمه تولید را به کار برده اند یعنی نتیجه متولد می شود از زایش دو مقدمه منطقی به نام صغری و کبری. اشاعره می گویند چنین نیست و اساسا” مفهوم نمی زاید، زایش مال حیاط است و عالم طبیعت و مفهوم در قاعده خودش همیشه هست و می گویند خلقت انسان به گونه ای است که قائل به علت هم که نیستند و حتی آتش نمی سوزاند و عادت الله جاری است. پنبه را که روی آتش می گذاری آتش می گیرد و این را تقارن می دانند نه علت و هیوم هم فیلسوف تقریبا” اشعری فکر می گوید بین علت و معلول تلازم نیست، تقارن است و تقارنی که عادت شده مثل شب و روز که با هم تقارن دارند و روز وقتی می آید که شب برود و هیچ کدام علت دیگری نیستند و عادة الله جاری شده که نتیجه جاری می شود و وقتی که صغری و کبری به هم قرین شدند و ترتیب منطقی حاصل شد یک نتیجه ای خداوند القاء می کند. نتیجه قیاسی در اعتقاد معتزله تولید است اما اشاعره می گویند التزام را قبول ندارند و می گویند این تقارن و تواتی و پیاپی آمدن است ( در مفاهیم التزام قائلند منتهی در طبیعت منکر التزام هستند و منکر علیت هستند ) هیوم فیلسوف و به هر صورت اشاعره نتیجه را عادة الله می دانند و تقارن می دانند.
حکما می گویند بله آنچه که صغری و کبری ایجاد می کند ایجاد تولیدی نیست که از عدم به وجود آمده باشد اما نقش مؤثر دارد. عادةالله هم نیست یعنی اعداد می کند نفس ناطقه انسانی یعنی نفس ناطقه انسانی علل معد است یعنی وقتی به صغری و کبری توجه کرد و ارتباط صغری و کبری و حد وسطی که تکرار می شود در این وسط توجه به آن پیدا کرد یعنی اعتداد می کند برای اشراقی یعنی استعداد دارد معد می شود مستعد می شود برای اینکه اشراق بشود و نشود و در حقیقت حکمای متأله ما به نوعی اشراق قائلند و نه اشعری اند و نه معتزلی ضمن اینکه برای صغری و کبری تأثیر قائلند اما نه تأثیر ایجادی که از عدم بوجود بیاورد بلکه تأثیر اعتدادی و استعدادی در انسان می گذارند که انسان مستعد می شود که روشن بشود و فیتیله اش بالا بیاید در واقع با این صغری و کبری فیتیله انسان کمی بالا کشیده می شود و یک نوری از درونش می آید که همان نتیجه است و همیشه انسان در ادراک از بیرون که بیرون معد است آن معد بیرونی متعد می کند انسان را برای اینکه روشن نبود و به عبارت دیگر انسان یک فانوس است نسبت به ادراکات که همواره روشن و روشن تر می شود و انسان یک توبره و خورجین نیست که هی ادراک بیاد توش بلکه فانوس است که البته این فانوس نفت می خواهد و نفتش همان صغری و کبری است و همان استعداد است یعنی باید از تمام مسائل پیرامونی استفاده کند که آن نفت است منتهی ما باید آن نفت را تهیه کنیم شاید انسانهایی باشند که خیلی احتیاج به نفت نداشته باشند و آن مال اولیاء و انسانهای کامل است اما انسانها به طور معمول باید زیست خود یا نفت خود را تهیه کنند و زیست انسان توجه به محیط پیرامون است حتی تجربیات و محسوسات و بعد مقوله بندی کردن و صغری و کبری تشکیل کردن و توجه به روابط صغری و کبری و تشکیل برهان و رسیدن به نتیجه.
این ثابت و اشراق از مصدر انسان کامل است؟
نظر ملاصدرا: تحصیل استعداد و آمادگی را برای نفس ناطقه جهت دریات آن فیض غیبی را از آیه ای استفاده می کند و من یسلم وجه الی الله و هو محسن و قد استمثک بالعروة الووثقی . یعنی کمال استعداد را مقام تسیلم می داند در اینجا همه چیز با هم جمع می شود عرفان عملی و نظری و برهان در واقع عروةالوثقی همان حبل الله متین است حبل است، رشته است. انسان وقتی می خواهد صعود کند یک رشته ای محکم می خواهد که گسیخته نشود و رشته نازک نمی شود و حالا این عروةالوثقی رشته محکم که همان حبل الله متین است در درون انسان است من همان رشته محکم را هم عقل می دانم منتهی عقل خالی از شواهب و اوهام، اگر تمایلات نفسانیات و اوهام دنیوی قاطی عقل شد آن طناب محکم نیست و ضعیف می شود و انسان سقوط می کند اما اگر از شوائب اوهام پاک شود و توجه به حق داشت و با حق عناد نداشت حق مطلق خداوند است اما حق شئون دارد و در یک داوری عدالت داشتن همان توجه به حق است و راه به حق تعالی است در یک نگاه و در یک پرسش که از شما می شود در حق همسایه باید حق را رعایت کنی وقتی شما به حق توجه کنی از حق اعتباری گرفته تا حقوق اجتماعی،وقتی که عقل به حق توجه کرد و از شوائب اوهام خودش را کنار کشید این وثقی می شود یعنی محکم می شود و این عقل الهی می شود و انسان هی تعالی و تعالی پیدا می کند تا همان دو قوس و راه بی پایان را طی کند و به مقصد اقصی و هدف اعلی دست پیدا کند اما اگر این وسط ها قاطی شد سقوط می کند و اگر این رشته پاره شود این رشته وثقی نبوده و اوهام بوده و خواسته ها و شهوات بوده سقوط می کند در مهلکه ضلالت. راه راه محکم است و پرخطر و توجه خیلی لازم است به وجه حق،انسان باید توجه داشته باشد و حق را هیچ وقت فراموش نکند و همواره حق را مد نظر داشته باشد تا این راه را به سلامت طی کند اگر از حق اعتباری گرفته تا حق مطلق همیشه حق را در نظر داشته باشد به سلامت به مقصد می رسد.
اخلاق هم از شئون عقل است اخلاق منهای عقل نداریم و ریشه و منشاء عقل چیست؟ اخلاق از کجا ناشی می شود و الزام می شود برای انسان و اخلاق از کجا اعتبارش را پیدا می کند بله ریشه اخلاقی دارد و خود اخلاق از شئون عقل است. چرا اخلاق را حد وسط ارسطوئی دانسته اند؟
در این مسأله بزرگان بررسی کرده اند و هنوز اخلاق کتب ما اخلاق ارسطویی است هر چند در جای خودش اعتبار دارد اما در کتب اخلاقی باز تهذیب الاخلاق ابن مسکویه،اخلاق جلالی،محقق دوانی، معراج السعادة، کیمیای سعادت و احیاءالعلوم نوع دیگری است. حد وسط امهات اصول اخلاقی را ۴ فضیلت دانسته اند: ۱- حکمت ۲- عفت ۳- شجاعت ۴- عدالت
چهار اصل اساسی و بنیادی فضائل اخلاقی است و همه احکام اخلاقی دیگر منشعب می شوند از این ۴ خلق و هر کدام از اینها حد وسط دارد.

برگرفنه از سخنرانی های استاد ابراهیم دینانی


منبع : سایت منتظر


خرید بک لینک