درکلام خداوند تصریح شده است که:
«ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ اِلاّ لِیَعبُدونِ» [1]
من نیافریده ام جن و انسان را مگر برای اینکه مرا بندگی و عبادت کنند.
هدف از خلقت انسان، بندگی اوست. عبادتی که به عنوان هدف آفرینش از انسان خواسته شده، عبادت اختیاری اوست. خداوند راهِ این بندگی کردن را به انسان می نمایاند، ولی او را مجبور نمی سازد تا بدون میل و اختیار خویش در مسیر عبودیت قرار گیرد.
خدای متعال به اراده تشریعی خود که منافاتی با اختیار بشر ندارد، خواسته است تا جن و انس فقط بنده او باشند و همین را وسیله امتحان ایشان قرار داده است. و امتحان وقتی صحیح است که حریت و آزادی برای انسان ها در افعال اختیاریشان وجود داشته باشد و راه هم برای معصیت باز باشد. پس به طور کلی هر چند هدف از خلقت انسانها، این بوده که اختیاراً در مسیر بندگی قرار گیرند، اما بندگی کردن یا بندگی نکردن انسانها، تأثیری در این هدف ندارد. زیرا مسئله فقط چنین تشریعی دارد و به هیچ وجه تکوینی نیست.
اساس و پایۀ عبادت، معرفتِ خدا است. امام رضا علیه السلام می فرمایند:
اَوَّلُ عِبادَهِ اللهِ مَعرِفَتُه [2]
اساس و پایه بندگی خدا شناخت اوست.
معرفتِ خدا اصل و ریشۀ همه عبادات است، این خداست که معرفتی را به بنده ای از بندگانِ خود اعطا می کند و در رأس این معرفتها، معرفتِ خود خداست که تحقق معرفت به اختیار ما بستگی ندارد. انسان پس از حصول معرفت، دو حالتِ قلبی و روحی نسبت به آن می تواند داشته باشد؛ یا از جان و دل تسلیم آن حقیقتِ شناخته شده گردد و آن را بپذیرد، و یا با اینکه شناخته از تسلیم نسبت به آن شانه خالی کند. و چه بسیارند کسانی که در مواجهه با حقایق زیادی، راه دوم را بر می گزینند. اینجاست که چنین انسانی شایستگی مؤاخده و مذمتّ پیدا می کند. اما در اصلِ حصول معرفت، کسی که نسبت به آن بی نصیب مانده شایستۀ مذمت نیست. چون عارف شدن یا نشدنش، به اختیار خودش نبوده است.
روایات هم این مطلب را تأیید و تأکید کرده اند که حق خدا بر انسان ها این است که وقتی معرفت را نصیبشان کرد، رد نکنند و آن را بپذیرند. و در خصوصِ معرفت الله امام صادق علیه السلام چنین فرموده اند:
اِنَّ اَفضَلَ الفرائضِ وَ اَوجَبَها عَلَی الاِنسانِ مَعرِفَهُ الرَّبِ وَ الاقرارُ لَهُ بِالعُبُودِیَهَّ [3]
همانا با فضیلت ترین و ضروری ترین واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگیِ اوست.

ایمان هم پایه ی معرفت
با توجه به آنچه درباره معرفت گفتیم می توانیم «ایمان» را مساوی همان معرفت بدانیم زیرا ایمان همان تسلیم قلبی است که فعل اختیاری انسانِ مؤمن می باشد که این خود عمل قلب است و منشأ سایر اعمال انسان که به جوارح او بر می گردد.
از امام صادق علیه السلام می فرمایند:
«اَلایمانُ عَمَلً کلَّهُ وَ القَولُ بَعضَ ذلِکَ العَمَلِ»: ایمان همه اش عمل است وسخن گفتن هم یکی از آن اعمال است. [4]
رأس ایمان همان معرفتی است که فعل قلبی انسان می باشد. چنین معرفتی صرفاً اطلاع داشتن از حقایقی مانند توحید و نبوت نیست، بلکه این معرفت از مقولۀ «باور» و «اعتقاد» است. اعتقاد یعنی عقود و پیوند قلبی با یک حقیقت. و مؤمن به کسی که فقط اطلاع دارد خدایی یا پیامبری هست اطلاق نمی شود، بلکه باید به همه وجود (و در رأس آن با قلب خود) تسلیم این واقعیت بشود و نسبت به آن حالت اقرار و رضا داشته باشد. و همین حالت تفاوت بین اسلام و ایمان است. در قرآن کریم چنین می خوانیم:
«قالتِ الاَعرابُ آمَنَّا قُل لَم تُؤمِنوُا وَلکِن قوُلُوا اَسلَمنا وَلماَ یَدخُلِ الایمانُ فی قُلُوبِکُم.» [5]
اعراب گفتند: ایمان آورده ایم (ای پیامبر) بگو: ایمان نیاورده اید. ولکن بگویید اسلام آورده ایم. و هنوز ایمان در قلبهای شما وارد نشده است.

معرفت امام، تنها راه بندگی خدا
پس از معرفت خدا تنها راه نجات تسلیم شدن به پیامبران و حجج الهیه است که برگزیدگان پروردگار هستند و خداوند آنها را «خلیفۀ» خود در زمین نامیده است.
شأن خلیفه الله را هیچکس نمی تواند نادیده بگیرد و بگوید من می خواهم بنده خدا باشم اما به خلیفه او که تنها باب بندگی اوست، کاری نداشته باشم، چنین چیزی نمی شود. چون انکارِ خلیفه و تسلیم نشدن به او، در حقیقت انکارِ خداوند و ربوبیت او است.
آنچه خدا خواسته در درجه اول پذیرفتن شأنِ الهیِ برگزیدگانش و سپس اخذ دستوراتِ الهی از طریق ایشان است. اقرار به نبوت یا امامتِ ایشان در رأس همه واجبات قرار دارد و در صدرِ رضای الهی واقع است و لذا شخص مؤمن و خدا باور، هر دو وظیفه را نسبت به این برگزیدگان الهی دارد؛ هم پذیرفتنِ خود آنها و تسلیم به مقام و منصب الهی ایشان و هم پذیرفتن آنچه از طریق ایشان اظهار می شود. خداوند متعال اهل بیت علیه السلام را برتر از همه مخلوقات قرار داده و تنها راهِ تقرب به سوی خود را، معرفت این ذوات مقدسه قرار داده است. و معرفت ایشان، عبارت است از اینکه وقتی فضیلت و مقامِ آنها برای انسان روشن گردید، واجب است که شخص تسلیم کامل و اقرار محض نسبت به آنچه خدا به آنها عنایت کرده، داشته باشد. و هر قدر انسان در این مسیر با یقین و ثباتِ بیشتری قدم بردارد، نزد پروردگار محترمتر و دارای مقام و منزلتِ والاتری خواهد بود؛ تا آن حد که حتی انبیای عظام و برگزیدگان از امتهای پیشین هم اگر به مقام نبوت و رسالت نایل شده اند، از برکتِ همین معرفت و ارادت به اهل بیت علیه السلام بوده است. امام صادق علیه السلام می فرماید:
ما نُبِیءَ نَبِیٌّ قَطًّ اِلاّ بِمَعرِفَهِ حَقِنا وَ بِفَضلِنا عَلی مَن سِوانا [6]
هیچ پیامبری به نبوت نرسید مگر از طریق معرفت نسبت به حق ما و برتری دادنِ ما بر غیر ما.

هیچ عملی بدون معرفت و محبت اهل بیت علیه السلام برای انسان فایده ندارد
اسلام بدون ایمان، یک صورت ظاهر بیش نیست. و عمل در صورتی واقعاً عبادت خداست که برخاسته و منشأ گرفته از باور قلبی و تسلیم شخص نسبت به پروردگار متعال باشد. و آنچنانکه در احادیث تعبیر شده مؤمن کسی است که عمل او نشان دهنده یقین و باور قلبی اش باشد. ارزش در حقیقت مربوط به همان یقین قلبی است. اما وقتی چنین باور و یقینی در کار نباشد، عمل یک صورت ظاهری بدون محتواست و هیچ ارزشی ندارد. با این ترتیب ممکن است شخص مسلمان باشد و آثار فقهی اسلام بر او مترتب گردد، اما در واقع گمراه باشد. زیرا هدایت، به تحقق ایمان، محقق می شود نه اسلامِ بدونِ ایمان.
آنچه خدا می خواهد این است که اعمال انسانها تحتِ هدایت و راهنمایی کسانی باشد که او خود ایشان را به عنوان ولی و سرپرست و صاحب اختیار مؤمنان قرار داده است. و انسان ها وقتی ولایتِ ایشان را پذیرفتند، باید همه کارهای خود را بدون استثنا تحتِ ولایت و سرپرستی آنها قرار دهند. هیچ کاری در این مسئله استثنا نشده است. چه اعمال جوارحی و چه افعال قلبی و چه افکار انسان، همه و همه باید زیر چتر ولایت و هدایت اهل بیت علیه السلام قرار گیرد. و تنها در این حالت است که می توان گفت شخص بنده خداست. اگر فقط در مسائلی که خودش می پسندد به ائمه علیه السلام رجوع کند و در آنچه نمی پسندد به میل و تشخیص خود عمل نماید. او فقط بنده خدا نیست بلکه در بندگی، خود را و رأی و تشخیص خود را شریک خدا قرار داده است و لذا مؤمن نیست و ثوابها و پاداش هایی که به مؤمنان وعده داده شده شامل حالِ او را نمی گردد.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: نَحنُ الذَّینَ فَرَضَ اللهُ طاعَتَنا لایَسَمعُ الّناسُ اِلاّ مَعرِفَتَنا وَلا یُعذَرُ النَّاسُ بِجَهالَتِنا، مَن عَرفَنا کانَ مؤُمِناً وَ مَن اَنکرَنا کانَ کافِراً. وَ مَن لَم یَعرِفنا وَ لَم یُنکِرنا، کانَ ضالاً حَتی یَرجِعَ اِلَی الُهدَی الَّذیِ افتَرَضَ اللهُ عَلَیهِ مِن طاعَتِناَ الواجِبَهِ فَاِن یَمُت عَلی ضَلالِتهِ، یَفعَلُ اللهُ بِهِ ما یَشاءُ [7]
ما آن کسانی هستیم که خدا اطاعت از ما واجب فرموده، مردم راهی جز معرفت ما ندارند و به خاطر نشناختنِ ما معذور نیستند. هر کس معرفتِ ما را داشته باشد، مؤمن، و هر که ما را انکار نماید، کافر است. وکسی که نه اقرار به معرفت ما دارد و نه انکار می کند، گمراه است، مگر اینکه به سوی هدایتی که خدا بر او واجب فرموده از اطاعت ما، بازگردد. پس اگر بر همان گمراهی اش بمیرد، خدا هر گونه که بخواهد با او رفتار می کند.
معرفتِ امام عبارت است از پذیرفتن و تسلیم به ایشان پس از شناختِ حقّ امام علیه السلام. و لذا معرفت در مقابل انکار قرار می گیرد. و اگر گاهی به «شناخت» ترجمه می شود، باید توجه کرد که منظور از آن صِرفِ اطلاع و دانستن حق امام علیه السلام نیست، بلکه پذیرفتن قلبی و تسلیم نسبت به آن است که به «باور» و «اعتقاد» تعبیر می شود و امام شناس یعنی کسی که امام علیه السلام را به امامت قبول دارد و تسلیم ایشان است، انکار امام علیه السلام هم فرعِ بر دانستنِ حق ایشان است.

عصاره دین: معرفت امام عصر ارواحنا له الفداء
دینداری فقط و فقط به معرفت امام علیه السلام محققّ می شود، به طوری که اگر کسی امام شناس باشد در واقع خداشناس و پیغمبرشناس هم هست، و با وجودِ معرفت امام علیه السلام عمل نکردن به احکام فرعیه، ضرر به اصلِ وجود دین نمی زند. و در مقابل اگر کسی امام شناس نباشد، در حقیقت توحید و نبوت را هم نپذیرفته و چنین کسی از نظر کتاب و سنت، «بیدین» شناخته می شود.
از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم نقل کرده اند:
مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف اِمامَ زَمانِهِ، ماتَ میتَهٌ جاهِلیَّهً [8]
هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته است، به مرگِ جاهلی از دنیا رفته است.
مرگ جاهلی یعنی مردنِ بدون شناخت خدا و رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم و کسی که به معرفت امام زمان خود نایل نشده، در واقع از گمراهیِ زمان جاهلیت که خدا و پیغمبر را نمی شناختند، خارج نشده است. بنابراین، معرفت خدا و رسول، اگر به معرفتِ امام زمان علیه السلام منتهی نشود، به حال انسان فایده ای نخواهد داشت و او را دیندار نمی کند.
درباره حدیث فوق، شخصی از امام صادق علیه السلام سئوال می کند: «جاهلیَّهً جَلهاءَ اَو جاهِلیَّهً لایَعرِفُ اِمامَه؟»: منظور از جاهلیت، جهل مطلق و نسبت به همه چیز است یا فقط نشناختن امام است؟ حضرت در پاسخ می فرمایند:
جاهِلیَّهَ کُفرٍ وَ نِفاقٍ وَ ضَلالٍ [9]
منظور جاهلیت کفر و نفاق و گمراهی است.
در حقیقت، با نشناختن و تسلیم امام زمان ارواحنا له الفداء نشدن، انسان همه چیز را از دست می دهد. همه کارهای خوب و اعمال نیک، در صورت معرفت امام زمان ارواحنا له الفداء برای انسان سعادت آور می باشد و در غیر این صورت هیچگونه دستگیری از شخص نمی کند.
حقیقتِ دین خلاصه می شود در معرفتِ آن حضرت و بیش از همه آنچه از طریق نماز و روزه و حج و سایر عبادات خدا عبادت می شود، از طریقِ معرفت امام زمان ارواحنا له الفداء این بندگی کردن صورت می پذیرد. نفسِ اعتقاد به امامتِ ایشان و رجوع و تسلیم به ایشان، بالاترین بندگِی خدا و روحِ همه اعمالِ عبادی به حساب می آید و خداوند بیش از هر چیز به همین اعتقاد و قبول ولایت، عبادت می شود.
وجود مقدس ولی عصر ارواحنا له الفداء و معرفت به ایشان، همان دینی است که خدای متعال از ما خواسته و به وسیله پیامبرش بر ما نازل فرموده است. و این فراز به رساترین تعبیری «موضوعیت» داشتنِ معرفت امام زمان ارواحنا له الفداء را می رساند.

معرفت امام عصر ارواحنا له الفداء در زمـــان غیبت
خدای متعال برای هدایت انسان ها، اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را معرفی کرد تا مردم با مراجعه به ایشان، از گمراهی نجات یافته و به سعادت ابدی برسند. و این بزرگترین نعمت خدا بر انسان ها بوده است. زیرا همچنان که ملاحظه شد تنها وسیله هدایت، همین چهارده معصوم علیه السلام هستند.
امت اسلام این افتخار را پیدا کردند که با سیزده نفر از این بزرگواران زندگی کنند و از محضرِ آنها استفاده ببرند. البته از امکانِ استفاده ای که برای امت بود، متأسفانه تعداد بسیار بسیار اندکی استفاده صحیح کردند، ولی به هر حال خداوند نعمت حضور ایشان را تا قبل از آخرین امام علیه السلام از مردم سلب نکرد.
امام باقر علیه السلام می فرمایند:
اِذا غَضِبَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی عَلی خَلقِهِ، نَحّانا عَن جِوارِهِم. [10]
وقتی خدای متعال بر آفریده های خود (مردم) غضب نمایند، ما (اهل بیت) را از مجاورتِ با آنها دور می کند.
آری؛ در اختیار مردم قرار دادنِ امامان برای رجوع سهل و ساده آنها به ایشان، از مصادیق فضل خداست، و دور کردنِ امام از دسترسیِ عادیِ مردم به ایشان، طبق عدل الهی است. و آن فضل، بر این عدم مقدم بوده است؛ ولی غضبِ خدا سبب عدول از فضل به عدل گردید و این غضب هم نتیجه نافرمانی و معصیت خود مسلمانان است.
پس محرومیت مردم از استفاده عادی بردن از امام زمان ارواحنا له الفداء در زمان غیبت، از بزرگترین محرومیت هایی است که هیچ چیز جای آن را در زندگی نمی گیرد. و ما از این بابت نه خُرسند و خوشحال بلکه ناراضی و ناراحت هستیم؛ اما نه ناخشنودی و نارضایتی از خداوند که عادل بودنِ خدا جای ناراحتی و ناخرسندی ندارد – بلکه از خود و گناهِ خود و مردمانِ دیگری که سبب این غضب الهی را فراهم کرده اند، ناخرسندیم، بخصوص که می دانیم، خداوند با غیبت امام علیه السلام امت را امتحان می کند و بسیاری از مسلمانان و حتی امام شناسها در این امتحان سرافکنده و شکست خورده بر می گردند.
«امتحان» یکی از حکمت هایی است که بنابر دلایل نقلی، در امر غیبت امام زمان ارواحنا له الفداء وجود داشته است؛ امتحانی که بسیاری از امت اسلام، موفقیتی در آن پیدا نمی کنند. امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
اِنَّهُ لابُدَّ لِصاحبِ هذَا الاَمرِ مِن غَیبهٍ حَتیّ یَرجَعَ عَن هذاَ الاَّمرِ مَن کانَ یَقوُلُ بِهِ. اِنَّما هِیَ مِحنَهٌ مِنَ اللهِ عَّزَوَجَلَّ امتَحَنَ بِها خَلقَهُ [11]
صاحب این امر (ولایت و امامت) غیبتی دارد که (در آن) معتقدان به امامت (هم) از اعتقاد خود بر می گردند. این مسئله (غیبت) چیزی نیست جز امتحانی از جانبِ خدا که خلق خود را به وسیله آن می آزماید.

همانطور که گذشت مهمترین خطری که در زمان غیبت امام عصر ارواحنا له الفداء ما را تهدید می کند، خطر از دست رفتن اعتقادات صحیح و بی دین شدن است و به همین جهت بیشترین توصیه ها و تأکیدها در خصوص زمان غیبت بر مراقبت از دین شده است. امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
اِذا فُقِدَ الخامِسُ مِن وُلدِ السّابعِ، فَاللهَ اللهَ فی اَدیانِکُم لایُزیلَنَکُم عَنها اَحَدٌ [12]
وقتی پنجمین فرزند از فرزندانِ امام هفتم غایب گردید، در مورد دین خود بسیار مراقب باشید و خدا را در حفظِ آن فراموش نکنید تا مبادا کسی شما را از دینتان جدا کند.
حفظ دین در زمان غیبت کار ساده نیست و به صرف اینکه انسان تصمیم قلبی بر انجام آن بگیرد، محقق نمی شود. هر چیزی برای محقق شدن راهِ خاصی دارد که باید از آن راه وارد شد و کسی که از راهش وارد نشود، نباید انتظارِ حصولِ آن را داشته باشد. حفظ دین هم باید از راهش باشد.



[1] ذاریات / 56
[2] توحید صدوق، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 2
[3] بحار ج 36 ص 407
[4] اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب فی أن الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها، ح 1
[5] حجرات / 14
[6] بحار ج 26 ص 281
[7] اصول کافی، کتاب الحجه، باب فرض طاعه الائمه، ح 11
[8] ینابیع الموده قندوزی، باب 29، ص 137 چاپ حیدریه نجف و ص 117 چاپ اسلامبول
[9] اصول کافی، کتاب الحجه، باب من مات و لیس له امام ...، ح 3
[10] اصول کافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، ح 31
[11] اصول کافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، ح 2
[12] اصول کافی، کتاب الحجیه، باب فی الغیبه، ح 2


منبع : سایت منتظر


خرید بک لینک