جمله ای امام راحل دارند که می گویند رمز عاشورا را دریابید و بزرگترین رمز
سیدالشهداء است داستان حضرت موسی بسیار رمزی و پر از لطایف است در آیه و
لما جاء موسی لمیقاتنا کلمة حب. وقتی حضرت موسی با یارانش رفت به وعده گاه،
خدا با او تکلم کرد و شاید طمع دیدن خدا هم به خاطر تکلم با او بوده قال
رب انظر ارنی الیک (خودت را نشان می دهی که من نگاهت کنم) قال لن ترانی
(خدا می گوید نه نمی توانی مرا ببینی).چرا خدا با او صحبت کرد؟ فرق دیدن و
صحبت کردن چیست؟یکی از نکات عرفانی که رمز معرفت بشری است در این آیه کریمه
آمده است داستان حضرت موسی خیلی با شکوه و اسرارآمیز است.
مسئله روئیت و کلام هر دو مهم هستند حضرت موسی پیغمبری اولوالعزم هستند
و یک پیغمبر اولوالعزم تقاضا می کند که خدایا خودت را به من نشان بده که
من ترا ببینم تقاضای امر محال از عاقل شایسته نیست.اگر شخص عاقل تقاضای امر
محال کند از سفاهت است پس اگر این معقول نیست چگونه پیغمبر اولوالعزم که
عاقل است تقاضای امر محال دیدن خدا را می کند و پاسخ خیلی عجیب است(لن
ترانی). کلمه لن به اتفاق اهل نظر و آنها که صرف و نحو می دانند نفی برای
ابد است نگفته است لا ترانی یا لم ترانی بلکه گفته است لن ترانی یعنی هرگز
هرگز هرگز نمی توانی ببیینی رمز آیه اینجاست که حضرت حق با صراحت در جواب
موسی می گوید لم ترانی و بلافاصله در ادامه می گوید ولکن انظر الی
الجبل(ولیکن به کوه نگاه کن)حالا نگاه به کوه چه معنی دارد؟این کوه طور،کوه
سیناست در فلسطین اشغالی و حضرت موسی به کوه نگاه کرد فلما تجلی ربه فی
الجبل جعله دکا" و خر موسی صعقا.حضرت حق به کوه تجلی کرد ولکن یک نوع
استثنا و وعده بود،فرمود به کوه نگاه کن و وقتی به کوه نگاه کرد کوه مندک
شد.اینجا به تأویل متوسل می شوییم آن کوه نابود شد و تازه نابود هم که می
شد چه می شد؟کوه را با دینامیت هم می شود منفجر کرد ولی اگر با دینامیت
منفجر شود در آن معرفتی نیست کوه که نشانه صلابت و سختی است مظهر عنانیت و
فرعونیت وجود انسان است عنانیت یعنی من،منی که در مقابل حق گفته می شود
حضرت موسی هم گفت انظر(متکلم وحده)من به تو نگاه می کنم.من مادامی که منم
نمی توانم حق را ببینم.
گفت بر در کیست؟گفت من
گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خانی مقام خام نیست
تا توئی،تو هنوز از تو نرفت
سوختن باید تو را در نار تفت
این شعر دقیقا" شرح این آیه است.آن شخص در زد و وقتی گفت کیست؟گفت برو
هنوز وقتش نشده و رفت و مدتی در آتش سوخت و برگشت و در را کوبید.اینبار گفت
کیستی؟گفت بر در هم توئی پس گفت وارد شو.اگر من باشی در مقابل حق هستی نه
با حق.
گفت اکنون که منی این من درآی
نیست گنجای دو من در یک سرا
آنجا که عنانیت نابود شده و منیت از بین برود خود حق حاصل می شود در
واقع آنجا خود حق به چشم حق،حق را می بیند.آن چشم،چشم موسی است.این سر هم
به معنی بیهوشی به این معنی ظاهری نیست بلکه مقام فناست.هیچ چشمی حق را جز
چشم حق نمی بیند اگر انسانی حق را می بیند با چشم حق است که حق را می بیند
یعنی من دیگر نیستم این چشم من چشم حق است و یعنی حق تعالی چشم انسان می
شود.آنجا که چشم انسان حق بین شد حق را می بیند و در آنجا بود که حضرت موسی
به مقام روئیت رسید و این روئیت در قیامت هم به همین صورت است این اختلافی
که بین عرفا و حکما و اشاعره هست(اشاعره چون هنوز قشری هستند به روئیت
قائلند که انسان با همین چشم سر می بیند)خوب در مادام که انسان در بند
عنانیت است نمی تواند حق را ببیند. فراروی از عنانیت و رها شدن که همان
نوعی از مقام فناست آنجا روئیت حق صورت می گیرد و برای حضرت موسی صورت گرفت
حافظ می گوید:
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گو به میقات بریم
و عارفی بزرگ می گوید:
وقتی حضرت موسی به کوه طور رفت،رفت بسوی آتش که آن آتش نور نار بود ما
نور نار داریم و نار بدون نور(جهنم).نار جهنم نار بدون نور است ولی حضرت
موسی نور نار را دید که نور معنویت بوده است.به موسی گفته می شود که این
نور حق است مشاهده،مشاهده باطنی است نه ظاهری.چشم قلب حضرت کلیم باز می شود
و نور را که می بیند خطاب می رسد کفشهایت را در آور،اینجا وادی مقدس پاکان
است با کفش نباید وارد شوی آیا منظور فقط کفش ظاهری بوده؟خیر بلکه باید
نعلین تن و عنانیت را بکنی.
دین نداری گرت غم بدن است
چون که کابین دین طلاق تن است
خلع نعلین حاصل شد و حضرت رها شد و آزادگی یافت و از تعلقات وارست و به
وادی ایمن رسید،و من دخله کان آمنا.در وادی قدس علی الاطلاق اطلاق ایمنی
است و این یک سلوک بوده و به مقام کلیمی رسید.
خداوند مستقیم با حضرت موسی سخن گفت.حالا سخن گفتن خدا مستقیم چگونه
است و چه معنی می دهد؟ برای اینکه معنی سخن حق را بشناسیم باید بدانیم که
بدون تردید متکلم بودن از صفات خداست چون در قرآن آمده که خداوند با موسی
تکلم کرد خدا وقتی می خواهد سخن بگوید چگونه است؟خدا چند بار با حضرت موسی
تکلم کرده است یکی همین کوه طور بوده است ویکی وقتی که از درخت نغمه توحید
را شنیده(فنودی من تحت الشجرة)اینجا بین عرفا و حکما از سویی و متکلمان از
سویی دیگر بحث است که این کلامی که حضرت موسی از درخت شنیده کلام خدا بوده
یعنی چه؟بسیاری از متکلمان معتزله با همه عقلانیتی که معتزله دارد در اینجا
به نظر بنده به خطا رفته و می گویند آن کلامی که حضرت موسی از درخت شنید
یک صوت الهی بوده که خداوند در این درخت خلق کرده است و به گوش موسی رسیده
است اما من این را نمی پسندم چون اگر کلام خلق صوت باشد در این صورت صفت
متکلم با صفت خالق یک چیز می شود. می دانیم که خدا صفات متعدد با معانی خاص
دارد یعنی اگر متکلم است که متکلم و اگر خالق است به معنی همان خالق است و
متکلم نیست ما وقتی که می نویسیم یا راه می رویم و یا عملی انجام می دهیم
فاعل هستیم اما وقتی سخن می گوییم متکلم هستیم متکلم بودن شما با حرکات و
افعال شما فرق می کند پس سخن گفتن خدا با خالق و بودن یکی نیست و دو چیز
است پس نمی توانیم بگوییم خلق صوت کرده است.خیر خدا حرف زده است.اما حالا
بحث این است که چگونه حرف زد؟برای این که بدانیم سخن گفتن خدا به چه معنی
است و چگونه با موسی سخن گفته باید اول سخن گفتن انسان را آنالیز کنیم
مکانیزم سخن گفتن انسان چیست؟این خیلی مهم است.هیچ تردیدی نیست که متکلم
وقتی می خواهد حرف بزند یک تصور و یک ادراکی دارد این نیست که انسان اول
حرف بزند بعد ادراک کند این سخن نیست.اول یک عقلانیت و انعکاسی در بشر شکل
می گیرد پس آنگاه که ادراک حاصل شد شوقی صورت می گیرد و تصمیم می گیرد به
گفتن واینکه می خواهد این فکر را بروز دهد چه می شود.
انسان بطور طبیعی نفس می کشد و مکانیزم نفس دم و بازدم است یعنی یک نفس
از سینه خارج می شود و دوباره به سینه باز می گردد.بازدم وقتی از حنجره تا
به لب می خواهد برسد این نفس به هر مخرجی از مخارج حلق تا لب که اثبات کند
یک صدایی در می آید درست مثل زخمه هایی است که به تار می زنند که هر زخمه
ای یک صدایی می دهد.حروف حلقوی مثل عین و غین از حلق ادا می شود.(ب) وقتی
است که شفتین یعنی لبها روی هم می آیند پس نفس کشیدن از حلق تا قلب به هر
مخرجی برخورد کند یک صدایی در می آید و 28 یا 32 حرف،حروف و کلمات و جملات
ساخته می شود و با جملات افکار و تصوراتی که در ذهن شما نقش بسته بیان می
شود و این سخن گفتن است که چقدر ظریف است و اقتصادی و مخارجی ندارد.شما با
نفس کشیدن حروف می سازید و با حروف کلمه و با کلمه هم جمله می سازید و این
اعجاز خداوند و بداعت او در انسان است و با این حروف محدود می توان بصورت
نامحدود سخن گفت کلمات محدود هستند ولی اگر عمری طولانی داشته باشیم می
توانیم بی نهایت جمله بگوییم و سخن بگوییم و این باز از اعجاز بشر است که
با کلمات محدود معانی نامحدود می تواند ایجاد کند حالا صحبت خداوند چگونه
است؟این همان وحی است.
ما همین مکانیزم صحبت انسان را می توانیم به شکل معنوی در مورد خداوند
در نظر بگیریم خداوند در مقام ذات و مکمن علم خودش که مخزن غیب است می
خواهد علم مطلق به ظهور برسد همانطور که تصور و ادراک من به زبان آمد از
طریق حروف،این از مکمن غیب حق تبارک و تعالی این ادراک ربانی تنزل می
کند،بدون تجافی می آید پایین در یک انسان کامل که حالا یا موسی باشد یا
حضرت ختمی مرتبت که این همان وحی است. در یک انسان کامل تنزل می کند که از
مخزن غیب حق این ادراک ربانی و الهی صورت می گیرد علم حق در عقل کامل یک
انسان کامل تنزل می کند.از عقلانیت یک انسان کامل تنزل می یابد و می آید به
حس مشترکه و متخیله اش و می آید به زبان و با همان حروفی که صحبت کند می
آید به زبان.مستقیما" از مخزن غیب حق تبارک و تعالی که علم مطلق است به علم
کامل یک انسان کامل می آید که ارتباط دارد به حق تعالی و وصل است به حق
یعنی باطن غیبی انسان کامل به غیب حق وصل است،وصل است یعنی اتصال معنوی
دارد.می آید در عقل انسان کامل و از عقل انسان کامل به سایر ادراکاتش می
آید از مقام خیال تا حس مشترک و بعد می آید به حس زبان و گوش و بصورت
جملاتی در می آید که آن پیغمبر یا ولی تکلم می کند.کلم الله موسی تکلیما
یعنی به همین صورت بر قلب موسی آمد و حضرت موسی سخن گفت و همین جریان در
حضرت ختمی مرتبت بود با این تفاوت که موسی عبری و حضرت ختمی مرتبت عربی سخن
گفت.همین جریان از مخزن غیب می آید به باطن و وقتی به زبان آمد عین کلام
خداست و مجاز و استعاره نیست.
گرچه قران از لب پیغمبر است
هر که گوید حق نگفت او کافر است
این عین کلام خداست یعنی اگر خدا بخواهد حرف بزند به زبان حضرت ختمی
مرتبت سخن می گوید یعنی زبان حضرت ختمی مرتبت سخن می گوید یعنی زبان حضرت
ختمی مرتبت زبان خداست.لسانه لسان الله همچنانکه یده یدالله و وجه هو وجه
الله و عینه عین الله و چنانچه در مورد امام حسین است ثاره،ثارالله
(خونش،خون خداست)اینجا هم زبان حضرت ختمی مرتبت و ولی خدا زبان خداست یعنی
زبان خدا با ما سخن می گوید بدون شائبه،مجاز و استعاره.
مجری:بعضی می گویند وحی اگرچه از طرف خداست ولی این آمیخته می شود به ذهن و زبان پیغمبر لذا ما وحی خالص نداریم
دکتر دینانی:ذهن پیغمبر وصل به حق است و زبان پیغمبر در این حال زبان
خداست.بشر هست اما بشری که از زبان حق سخن می گوید زبان پیغمبر در این حال
زبان خداست و اصلا" خداوند به همین زبان بشر سخن می گوید،راز اینکه خداوند
پیغمبر را بالا می برد و دست و گوش و زبان او می شود و از خود می داند همین
است که از زبان او سخن بگوید.تعابیر دیگری هم در قران هست که دست و گوش و
اعضای بدن انسان حرف می زنند.وحی خداوند کلام خداوند است.
نکات رمزی این آیه این بود که:
حضرت موسی در تکلم با خدا از او خواست که کوه عنانیتش از بین برود و به
چشم خود خدا به او نگاه کند و اینکه می گوییم عرفان ما ریشه در قرآن دارد
از همین جاها سرچشمه می گیرد.انسانی که به فنا فی الله می رسد خودش می
تواند جایگاهی شود برای انسانهای دیگر که به فنا فی الله برسند.
حلت بفنائک که جایگاه هر انسانی نیست.زمانی است که انسان کوه عنانیتش
خرد شود و این مقام ولی خداست جناب گنابادی در بیان السعادة در ذیل آیه (یا
ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة ومرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی
جنتی) می نویسد: اینکه می گوید بیا،وقتی خدا دید که طرف همه اش خدایی شد و
شیدای اوست خودش می آید دنبال او و او را می برد و ایشان می گوید در روز
عاشورا در زمین و زمان همین صدا طنین انداز بود لذا با صراحت می گوید این
آیه در شأن امام حسین تفسیر شده است.حال دو مقام در اینجا ذکر است فادخلی
فی عبادی،و ادخلی جنتی.این دو مقام در سیر الی الله چه معنی دارند؟
دکتر دینانی: این یک استعاره و مجاز نبوده بلکه یک حقیقت بوده که ما
ولایت کلیه را که جنبه یل رب است و سایه حق و ظهور تام و تجلی کامل حق است
علت غایی آفرینش می دانیم.در حال مراجعت یک ولی کامل به حق یعنی جهان در
این بازگشت بسوی حق برمی گردد و اگر آن بازگشت نباشد هیچ بازگشتی نخواهد
بود و درهاویه جهنم جهان باقی خواهد بود.انسان اگر به نور حق برنگردد در
هاویه جهنم است و این رجعت است(برگشتن به نور حق)منتها این چشم باطن می
خواهد نه چشم ظاهر.به نظر من تفسیرش،تفسیر واقعی است که تفسیر می کند
بازگشت همه جهان به حق است.در یکی از جنگها حضرت ختمی مرتبت حمزه بدون زره
به میدان رفت یکی گفت زره ات را بپوش گفت نمی خواهد گفتند مگر نشنیده ای
آیه و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة با دست خودتان خود را به هلاکت
نیندازید و حمزه پاسخ داد این هلاکت نیست مولانا می گوید:
آنکه مردن پیش او شد تهلکة
امر لا تلقوا بگیرد او بدست
اما آنکه مردن پیش او شد فتح باب
ثار او آید مر او را در خطاب
یعنی آنکه مردن در راه حق را هلاکت می گیرد به این آیه لا تلقوا تمسک
می جوید اما آنکسی که مردن در راه حق را باز شدن درهای جنت می داند آنوقت
به آیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی تمسک می جوید و این ثار او دقیقا" در
مورد امام حسین مطرح بود و آن آیه فاد خلی فی عبادی وادخلی جنتی یعنی در
زمره بندگان،یعنی در بند او بودن و بنده کسی است که در بند او باشد و گسستن
از هر بند دیگر.
مقام عبودیت یعنی گسست و آزادی از غیر،که مقام بسیار بالایی است کنه
عبودیت و ربوبیت یعنی رسیدن به حق و رهایی از غیر حق،فادخلی فی عبادی یعنی
مقام رهایی از غیر حق.درفادخلی جنتی این جنت،جنت خاصی است جنت هم دارای
مراتب مختلف است یک گروهی از جنت حورالعین،عسل مصفا و مرغ بریان می خواهند
شیخ اجل می گوید:
گر مخیر بکنم من به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
ما به وصل دوست خوشحالیم و همه نعمتها برای شما،در سوره واقعه تمام
نعمتهای بهشت ذکر می شود و در پایان رضوان الله یعنی خرسندی حق را می گوید و
خرسندی حق همان فادحلی جنتی است و بالاترین مقام است که ولی خدا و انسانی
فداکار است در راه حق به آن می رسد.آنچه برای شهید اتفاق می افتد مخصوصا"
شهدای کربلا یا هر کسی که شهید عشق می شود در بهشت عبودیت از غیر حق آزاد
می گردد.
مرحوم گنابادی می گوید:بین جنت عبودیت و ربوبیت اینجا خلعتی حاضر است
که شهادت است تفاوت شهید عشق و شهید میدان در این است که شهید میدان را
بسوی خدا می برند ولی شهید عشق را خدا می آید و می برد.ولی کامل خدا
انسانها را به حق دعوت می کند اما نمی آیند و این برای او زجر بزرگی
است.کلمه حق دو نوع است:حق به معنای ظاهری که مثلا" حق با فلانی است و
نباید ضایع شود و حق باطنی و واقعی که حق تبارک و تعالی است و کسی که به حق
پایبند است غیر او را نمی پسندد و غیر او برایش جهنم و عذاب است.امام حسین
حقانی است.چرا شهید را شهید می گوییم چونکه حق را می بیند.شهادت یعنی
مشاهده حق.کسی که حق را مشاهده کند شهید است و اگر حق را ندید هزار بار هم
کشته شود شهید نیست.
برگرفنه از سخنرانی های استاد ابراهیم دینانی
منبع : سایت منتظر