بسمه تعالی
قال الله تبارک و تعالی فی القرآن الکریم
«اَلَم اَعهَد اِلَیکُم یا بَنی آدَمَ اَن لا تَعبُدوا الشَیطانَ اِنَهُ لَکُم عَدُوٌ مُبین وَ اَنِ اعبُدونی هذا صِراطٌ مُستَقیم» [1]
«مگر به شما سفارش نکردم ای آدمی زادگان که پرستش شیطان نکنید زیرا که او برای شما دشمن آشکار است و اینکه مرا پرستش کنید و همین است راه راست. »
مفهوم توحید
توحید به معنای یگانه دانستن یا یکی کردن است.
البته ایجاد وحدت در هر چیز را هم توحید معنا نموده اند و مشتقاتش وَحَّدَ – یُوَحِّد – مُوَحّد – واحد – اَحَد می باشد.
مفاهیم توحید در قرآن و نهج البلاغه و احادیث اسلامی
اولین مفهوم توحید که اولین اصل اعتقادی اسلامی است در فرهنگ قرآن کریم و روایات اسلامی یعنی اینکه موجودی جز الله، وجودی از خود ندارد و به تعبیر فلسفی، (توحید در وجوب وجود)، یعنی تنها الله تبارک و تعالی است که وجودش ذاتاً ضروری است و سایر موجودات وجودشان از اوست. «لا إلهَ إلا هو»«نیست خدایی جز او»[2]
دوم اینکه آفریننده ای جز الله نیست (توحید در خالقیت) یعنی تمام موجودات در عالم هستی مخلوق اویند و از او وجود و هستیِ خود را گرفته اند و در ادامه حیات خود نیز وابسته به اویند لا غیر. «اِنَما اِلهُکُم اِلهٌ واحِد»« که معبود شما معبودی یگانه است.» [3]
البته توحید در خالقیت به این معنا نیست که برای هیچ موجودی هیچ نحو تأثیری در ایجاد و تدبر در جهان قایل نشویم و به غیر خدا نسبت ندهیم بلکه همه اینها به اذن الهی است زیرا خداوند در عالم به مخلوقات خود بعضاً قدرتی می دهد که در عالم طبیعت تصرف کند و حتی بر خلاف قوانین طبیعت پدیده هایی را بوجود آورد که تصور شود که این مخلوقات مستقل از خدا کارهایی را انجام می دهند تا جایی که بعضی از پیروان و دوستان این افراد درباره آنها غلو کنند و او را فرزند خدا بلکه خود خدا بدانند که قرآن شدیداً با چنین اعتقادی مبارزه می کند.
«وَلا تَقولوا ثَلاثَه اِنتَهوا خَیراً لَکُم اِنَمَا اللهُ الهٌ واحد» [4] «و نگویید: «(خداوند) سه گانه است!» « از این سخن» خودداری کنید که برای شما بهتر است. خدا تنها معبود یگانه است. »
از طرفی هم این معانی را اثبات می فرماید و تاکید دارد که حضرت عیسی علیه السلام چنین کارهایی را می کرد:
« وَ اِذ تَخلُقُ مِنَ الطینِ کَهَیئَته الطَیرِ بِاِذنی فَتَنفُخُ فیها فَتَکونُ طَیراً بِاِذنی وَ تُبرِئُ الاَکمَهَ وَ الاَبرَصَ بِاِذنی وَ اِذ تُخرِجُ المَوتی بِاِذنی»[5]
«و هنگامی که به فرمان من، از گل چیزی به صورت پرنده می ساختی، و در آن می دمیدی، و به فرمان من، پرنده ای می شد؛ و کور مادرزاد، و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من، شفا می دادی؛ و مردگان را به فرمان من زنده می کردی. »
چنانچه ملاحظه می فرمائید با این که یک مرتبه برای همه اینها قید «باذنی» کافی بود اما قرآن کریم چندین بار تاکید می کند که اولاً این کارها از مخلوق می تواند انجام گیرد و ثانیاً این کارها به اذن او «الله جل جلاله» صورت می پذیرد. و اگر اذن او نباشد برگی از درخت هم فرو نمی ریزد.
البته بعضی از برادران اهل تسنن گمان کرده اند که چنین اعتقادی شرک است و اگر کسی معتقد باشد که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم «ولایت تکوینی دارد» و می تواند از این کارهای خارق العاده انجام دهد یعنی مریض شفا دهد یا مرده زنده کند این شرک است. این افراد سایر طوائف مسلمان را که بیش از 95% مسلمانان را تشکیل می دهند. مشرک می دانند! و از جمله شیعیان را، که معتقدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیه السلام دارای ولایت تکوینی هستند اینگونه اتهامات در واقع به نادانی بر می گردد البته (اگر از روی غرض ورزی و اغراض سیاسی نباشد) باعث تعجب است چگونه این افراد به خود حق می دهند که چنین اعتقادی را شرک بدانند؟ قرآن می فرماید: «اِنّی أخلَقَ لَکُم مِنَ الطِینِ کَهَیئَهِ الطَّیرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکوُنُ طَیرا بِإذنِ اللهِ وَ أُبرِیُ الأَکمَهَ وَ الاَبرَصَ وَ أُحیِ المَوتَی بإِذنِ اللهِ» [6]
«من از گل، چیزی به شکل پرنده می سازم؛ سپس در آن می دمم و به فرمان خدا، پرنده ای می گردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسی] را بهبودی می بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم. »
سوم اینکه توحید در ربوبیت تشریعی است. یعنی حالا که آفریننده خداست اختیار وجود ما هم به دست اوست تدبیر زندگی ما هم استقلالاً از اوست معتقد باشیم به اینکه جز او، حقِ فرمان دادن و قانون وضع کردن برای ما ندارد. هر کس دیگری بخواهد به دیگری دستور بدهد. امر بکند باید به اجازه الله باشد. هر قانون باید به پشتوانه ای امضاء و اجازه الهی رسمیت پیدا کند جز الله کسی حق قانون وضع کردن برای انسانها را ندارد. همه ی هستی از اوست. چه کسی حق دارد بدون اذن او به مخلوقات او امر و نهی کند لذا کسی که معتقد به توحید در ربوبیت تشریعی است باید لوازم آن را هم بپذیرد یعنی معتقد به دو توحید دیگر باشد (توحید در حاکمیت و توحید در اطاعت) همانطوریکه که گفته شد قانون از جانب مالک هستی امضاء شده وگرنه برای دیگران حق قانون وضع کردن نیست و می دانید وضع قانون به تنهایی نمی تواند انسان را به سعادت و خوشبختی برساند و تا قانون، ضمانت اجرایی نداشته باشد تنها جایگاه آن در کتابخانه های بزرگ شهر است لذا کسی حق دارد قانون را اجرا کند(یعنی تشکیل حکومت دهد) که از خداوندِ متعال اذن داشته باشد و هدف اقبال مردم و صِرف اقبال مردم و خواسته عمومی نمی تواند مشروعیت حکومت کَسی بدهد. رأی مردم و خواست مردم وقتی ارزش دارد که از جانب خدا مورد قبول واقع شود و همچنین تصرف بر اموالی که مال مردم نیست یعنی مردم برای آن زحمت نکشیده اند مثل دریاها، جنگلها و مراتع، معادن، جاده ها اذن الهی می خواهد. از این ها مهمتر اموری که برای شارع مقدس اهمیت دارد و عقل هم، اهمال در آن را قبیح می داند مثل سرپرستی افراد محجور، دیوانه ها افراد بی سرپرست و یتیم اموال فاقد مالک مثل اشیاء پیدا شده و موقوفات و هزاران مورد مشابه در اختیار چه کسی قرار گیرد؟
و چه کسی مالکیت به آنها دارد تا بتواند در آن تصرف کند.لا یَجوزُ اَن یَتَصَرَف فی مالِ الغَیرِ إلا بِإِذنِه
اینها از اموری است که باید از طرف کسی که از جانب خداوند اذن دارد انجام و سر و سامان گیرد و لا غیر.
او باید فرمان بدهد او باید برای جامعه مسئول مشخص کند و آن مسئول باید برای آنان قانون وضع کند. این یعنی اعتقاد به توحید در ربوبیت تشریعی الا له الخلق و الامر.
چهارم یکی دیگر از مراتب توحید، توحید در الوهیت و معبودبیت است. یعنی کسی جز الله سزاوار پرستش نیست (همان مفهوم که مفاد لا اله الا الله است) و معبودی جز الله نیست. این هم نتیجه طبیعی همان اعتقادات قبلی است وقتی هستی از الله است. اختیار وجود ما هم در دست اوست تأثیر استقلال درجهان از اوست. حق فرمان دادن و قانون وضع کردن منحصر به اوست و دیگر جای پرستش برای کسی دیگر باقی نمی ماند. باید فقط او را پرستید چون پرستیدن در واقع اظهار بندگی کردن و خود را در اختیار قراردادنِ بی چون و چراست. و اظهار اینکه من مال تو هستم. یعنی بندگی همین معنا را افاده می کند. چنین امری نسبت به کسی سزاوار است که او واقعاً مالک باشد. به عبارت دیگر اولوهیت نتیجه اعتقاد به ربوبیت است. انسان کسی را پرستش می کند که معقتد باشد آن کس یک نوع آقایی بر او دارد.
پنجم یکی دیگر از مراتب توحید، توحید در عبادت است. وقتی ربوبیت تشریعی و تکوینی الله ثابت شد نتیجه طبیعی آن این است که کسی جز الله هم پرستش نشود در مسأله قبلی اعتقاد بر این بود که کسی جز الله سزاوار پرستش نیست ولی در توحید در عبادت این است که انسان عملاً جز الله را پرستش نکند این را توحید در عبادت گویند. اگر ملاحظه کرده باشید در آیات قرآن کریم شرک در عبادت به عنوان یک گناه تلقی شده است و یا وقتی که گناهان کبیره را می شمارند می گویند اولین گناه کبیره شرک به الله است. این شرک، شرک در عبادت است که در مقام عمل، انسان پرستش غیر خدا کند و اینکه معتقد هم نباشد که آن کس سزاوار پرستش است ولی بخاطر مصالحی این کار را انجام دهد. این شرک در عبادت است.
ششم یکی دیگر از شئون توحید، توحید در استعانت است. یعنی اینکه عملاً انسان از کسی جز الله کمک نخواهد. وقتی ما مؤثر حقیقی را الله شماردیم معنایش این است که جز به اراده او سود و زیان به ما نمی رسد آن وقت از که می خواهیم کمک بگیریم؟ از کسی که همه چیزها به دست اوست؟ یا از گدایی دیگر مثل خودمان؟ « اِیاکَ نَعبُد وَ اِیاکَ نَستَعین » « تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم.» [7]
هفتم یکی دیگر از شئون توحید، که در واقع از توحید در استعانت ناشی می شود و نتیجه آن توحید در توکل است. «وَ عَلَی اللهِ فَتََوَکَلوا اِنَ کُنتُم مُؤمِنین»«و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید» [8]
جهت تکمیل کارهای خود فقط او را وکیل خود نماییم. وقتی عالم حقیقی و قادر حقیقی اوست و از طرفی او ما را حتی نسبت به خودمان بیشتر دوست می دارد چرا به غیر او توکل کنیم. دیگران خود، مثل ما نیازمندند و حقیر. دلیلی ندارد به غیر خدا توکل کنیم. «وَ مالَنا اَن لا نَتَوَکَلَ عَلَی الله»«و بر ما نیست که بر غیر از خدا توکل کنیم»[9]
هشتم باز از مظاهر توحید این است که انسان جز از الله نترسد وقتی مؤثر حقیقی اوست دیگر از که بترسیم؟ کسی دیگر کاره ای نیست، قدرتی ندارد تا ما از او بترسیم. هر تأثیری اصالتاً از اوست. دیگران تنها ابزارند، مجرای کارند. آیات زیادی داریم که امر می فرماید از خدا بترسید و از غیر نترسید. «فَلا تَخافوهُم وَ خافونِ اِن کُنتُم مُؤمِنین» [10] «از مردم نترسید و از من بترسید اگر ایمان دارید.»
نهم از دیگر مظاهر توحید این است که انسان جز به الله امیدی به غیر نداشته باشد که این نتیجه اعتقاد به ربوبیت تکوینی است. اگر واقعاً معتقدیم که مؤثر حقیقی در جهان، خداست. امید به چه کسی داشته باشیم؟ کس دیگر اصالتاً کاره ای نیست. پس امیدها هم باید منحصر به او باشد.
«اِنا نَطمَعُ اَن یَغفِرَ لَنا رَبَنا خَطایانا»[11] «همانا ما امید داریم مه پروردگار ما، خطاهای ما را ببخشد»
دهم از نتیجه توحیدهای گذشته، توحید در محبت است که شخص موحد تنها به او دل می بندد. کسی که معتقد باشد همه کمال ها و جمال ها اصالتاً از خداست محبت او هم اصالتاً به خدا تعلق می گیرد. دیگر کمال ها و جمال ها عاریه است. ما محبتی به هر کس یا هر چیز داشته باشیم به واسطه آن است که کمالی دارد و یا جمالی دارد. وقتی دانستیم که این کمالها و جمالها عاریه ایست و آن کس که کمال ذاتی دارد و جمال ذاتی دارد فقط الله است. نباید جز او را اصالتاً دوست بداریم موحد کامل کسی است که دل تنها در گرو محبت خدا دارد و اگر کس دیگری را دوست دارد در شعاع محبت خدا و بخاطر خدا باشد چون این طبیعی است که وقتی انسان کسی را دوست می دارد این علامه به متعلقاتش هم سرایت می کند. وقتی آدم رفیقی داشت که به او علاقمند بود لباسش و کتابش را هم دوست دارد. خانه اش را هم دوست می دارد. لازمه محبت به خدا این است که آنچه انتساب به خدا دارد از جهتی که منتسب به اوست مورد علاقه قرار گیرد.
«اَلَذینَ امَنوا اَشَدُ حُباً لِله [12] – قُل اِن کُنتُم تُحِبونَ اللهَ فَاتَبِعونی» [13] «کسانی که ایمان می آورند محبتشان به الله بیشتر است-بگو پس اگر الله را دوست دارید پس مرا پیروی کنید»
نصاب توحید
آیا کسی که می خواهد از نظر اسلام، موحد بشود و در جرگه مسلمانان در بیاید در این عالم از مسلمانها و موحدین شهره بشود و در آخرت هم با سعادت در بهشت وارد بشود باید همه مراتب را داشته باشد یا اولین مرتبه هم کافی است؟ و یا حد نصابی دارد؟ آیا تا یک حد حتماً ضرورت دارد. اگر مادون آن شدند پذیرفته نیست و در این عالم جزو مسلمانان به حساب نمی آید و در آخرت هم اهل سعادت ابدی نخواهد بود. کدامیک از اینهاست؟ اگر چنان باشد که انسان در توحید به جمیع مراتب توحیدی که اشاره رفت برسد. افراد بسیار اندکی در طول تاریخ به چنین مقامی رسیده اند از آن طرف هم اگر اولین مرتبه هم کافی باشد یعنی کسی اعتقاد داشته باشد به اینکه واجب الوجود یکی است اما خالقیت، ابوبیت، معبودیت برای دیگران قایل باشد و بگوید آن موجودی که وجودش از خود است «الله» است اما عالم آفریده کسان دیگری هم هست یا نه کسی معتقد شد که آفریننده جهان هم جز الله کسی نیست اما بعد از اینکه خدا جهان را آفرید تدبیر جهان را به بعضی از مخلوقاتش واگذار کرد یا احتیاج به اجازه او هم نبود که واگذار بکند و خود بخود این موجوداتی که بوجود آمده اند به تدبیر جهان پرداختند و کار را از دست خدا گرفتند ما وقتی به قرآن رجوع می کنیم و دقت می کنیم می بینیم موحد از نظر قرآن کس است که هم واجب الوجود را منحصراً به الله بداند و هم خالق را هم رب تکوینی و هم رب تشریعی و هم (اله و معبود) را چون اعتقاد به الوهیت و وحدت در الوهیت در مرتبه اخیر واقع شده است. کافی نیست و باید برسد به اعتقاد به اینکه معبودی هم جز الله نیست پرستش منحصراً به الله است. اینجا حد نصاب توحید است. مادون این مرتبه کافی نیست فوق این مرتبه چطور؟ فوق این مرتبه بسیار خوب است و انسان باید تلاش کند به آن برسد هر قدر در مسیر تکامل پیش برود مراتب توحید کاملتر می شود.
لا اله الا الله
توحید ذاتی- صفاتی- افعالی
این اصطلاحات سه گانه در بین دو طائفه با معانی خاص به کار برده می شود یک اصطلاح از فلاسفه و متکلمان و دیگر اصطلاح ویژه عرفات و معنایی که این دو طایفه از این تعبیرات ارائه می کنند با هم تفاوت دارد.
در اصطلاح متکلمین و فلاسفه توحید ذاتی یعنی اعتقاد به اینکه ذات خداوند متعال یکتاست و شریکی در ذات برای او نیست نه ترکیبی در درون ذاتش وجود دارد و نه خدای دیگری خارج از ذاتش می باشد. یک ذات سبیط و بدون ترکیب از اجزا و اعضاء و همچنین یگانه و بی شریک ماست.
توحید صفاتی:
منظور از توحید صفاتی در اصطلاح فلاسفه و متکلمان آن است که ما صفاتی را که به خداوند متعال نسبت می دهیم چیزی غیر از ذات نیست نه اینکه موجوداتی غیر از ذات باشد که به ذات ملحق می شوند، می چسبند و ذات به آنها اتصاف پیدا می کند آنچانکه در صفات ما مخلوقات چنین است. مثلاً برای اینکه جسمی سیاه به سفیدی متصف شود باید رنگی به آن اضافه شود تا سفید گردد. در صفات نفسانی هم همینطور است. آدمی که غمگین است یک حالت شادی باید به او اضافه شود تا شاد گردد.آدمی که اراده کاری را ندارد باید اراده به ذاتش اضافه شود تا مرید گردد.پس ذاتی است که فاقد اراده می باشد و بُعد اراده به آن زمینه می باشد.
پس خرد نفس یک چیز و اراده چیز دیگری است. نفس انسان بود و اراده نبود بُعد اراده هم تحقق یافت. و نفس با اراده شد. در صفاتی که ما در اجسام و غیر اجسام سراغ داریم همه اینگونه هستند که صفت غیر از ذات است. آیا در ذات خداوند چنین است که ذات خدا یک چیز و علم مثلاً چیز دیگری است؟ که صرف نظر از علم خود ذات فاقد علم است؟ قدرت خدا چیزی است که به ذات اضافه می شود آنگاه می گوییم خدا قادر است. آیا چنین است؟ از بعضی از طائفه اهل تسنن به نام اشاعره نقل شده است که قائلند به اینکه صفات خدا غیر از ذات اوست خدا خود یک حقیقتی است و هفت صفت دارد که قائم به ذات هستند. اما غیر ذات نیستند و همه اینها قدیم اند از این جهت گفته می شود که اشاعره به قدمای ثمانیه (قدیم های هشتگانه) یکی ذات خداست و بقیه هم صفات ذات او. در مقابل این قول غیر صحیح، قول بقیه اهل نظر از مسلمانان چه فلاسفه و چه متکلمان این است که صفات خدا چیزی غیر از ذات خدا نیست یک ذات بسیط برای خدا هست که عقل ما از این ذات و مفاهیم مختلفی را انتزاع می کند و منشاء همه این مفاهیم خود عقل است که با دیدگاه های مختلف و توجه به ذات متعال این مفاهیم را بدست می آورد.
عقل از آن جهت که می بیند خدا فاقد هیچ کمالی نیست. پس می گوید این کمال را هم دارد ولی این کمالی غیر از ذات نیست. مثلاً مفهوم علم را ابتدائاً در خودمان درک می کنیم . آیا ممکن است کسی که این جهان را آفریده تا آگاه باشد؟ جمال است است کسی که علم و آگاهی ندارد جهانی از روی حکمت بیافریند پس می گوییم خدا عالم یا حکیم است این مفاهیم را ابتدائاً از خود بدست می آوریم. منتهی به خدا نسبت می دهیم از جهت اینکه خدا فاقد هیچ کمالی نیست پس منشاء انتزاع این مفاهیم جز ذات مقدس الهی چیز دیگری نمی باشد.
علم چیز دیگری نیست که به خدا متصل باشد یا اضافه بشود یا با خدا اتحاد پیدا کند. فقط ذات بسیط الهی است که عقل این مفاهیم را به آن نسبت می دهد. این معنا را که صفات الهی چیزی غیر از خود ذات نیست در اصطلاح فلاسفه و متکلمان توحید صفاتی گوئیم توحید هنگامی کامل می شود که ما صفاتی که غیر از خود ذات باشد از خدا نفی کنیم.
علم خارج از ذات و علم مغایر با ذات به خدا نسبت ندهیم و الا توحید ناقص است زیرا یک نحو تعدد قایل می شویم یعنی خدا یکی است و یکی هم علم او و یکی هم قدرت او و یکی هم حیات او و غیره
پس معنای توحید صفاتی در اصطلاح فلاسفه و متکلمان آن است که خدای متعال صفاتی زائد بر ذات خود ندارد.
توحید افعالی:
در اصطلاح فلاسفه و متکلمان منظور از توحید افعالی این است که خداوند کارهایی که انجام می دهد نیازی به کمک و یار و یاور ندارد.
در انجام دادن هر کار مستقل و یگانه است در مقابل، برخی از مشرکان و منحرفان قائل بودند که تا چیزها یا کسان دیگر نباشند خدا نمی تواند کاری انجام دهد و حتماً کارهایی که می خواهد انجام دهد باید به کمک دیگران انجام گیرد. (البته فرق است که بگوییم خدا کاری را با اسبابی انجام می دهد اما با اسبابی که خودش می آفریند. یا بگوییم خدا کاری بدون اسباب نمی تواند انجام دهد. این دو مسأله با هم فرق می کنند.) پس منظور از توحید افعالی در اصطلاح معقول و اهل کلام آن است که انجام دادن کارهای الهی نیاز به یاور و کمک خارج از ذات ندارد. اگر کاری به وسیله اسبابی انجام می گیرد آن اسباب را هم خدا می آفریند. و آن را سبب قرار می دهد نه اینکه خدا نیازی داشته باشد به اسبابی که خارج از ذات خود اوست. و ربطی به او ندارد. و باید آن اسباب از جای دیگر فراهم شود. تا او بتواند کارش را انجام دهد چنین نیست کارهای خدا نیازی به غیر او ندارد. اگر کار به گونه ای است که باید از راه سببی انجام بگیرد آن سبب را هم خود او می آفریند و سبب قرار می دهد.
البته توحید افعالی غیر از توحید فعل است (منظور از توحید فعل این است که همه آفریده گان خداوند با هم یک ارتباط وجودی دارند و مجموعاً آنها را به صورت یک واحد بر می گرداند.) یعنی وحدتی بین تمام مراتب وجود، موجود است. با توجه به اینکه مجموع جهان از این دیدگاه یک واحد خواهد بود. پس کاری که از سوی خدا انجام می گیرد. ایجاد همین جهان واحد خواهد بود و در حقیقت خدا یک کار بیشتر ندارد و آن ایجاد جهان است با تمام گستره آن که در ابعاد گوناگون در پهنه زمان گسترده شده است. «وَ ما اَمرُنا اِلا واحِدَه»« فرمان جز یکی بیش نیست » [14]
و همان است که می گوئیم. باش: «کُن» [15] به جهان فرمان می دهیم که باش و به وجود بیا و به وجود می آید افعال مختلف جلوه ها و مظاهر یک فعل هستند.
البته سیر کلام در اهل عرفان غیر از فلاسفه و متکلمان است. فلاسفه در بیان این اصطلاحات از توحید ذاتی شروع می کند و می گویند اول باید معتقد باشیم که ذات خدا یکی است بعد باید معتقد باشیم که صفاتی زائد بر ذات ندارد. و بعد برسیم به اینکه خداوند در افعالش هم احتیاج به یار و یاور ندارد.
ولی عرفاً چون این مطلب را براساس سیر انسانی بیان می کنند اول توحید افعالی را بیان می کنند یعنی نخستین چیزی که برای انسان در سیر و سلوک الی الله کشف می شود توحید افعالی است. و چون کاملتر شد لیاقت می یابد که توحید صفاتی را درک نماید و آخرین مرحله ای که عارف به آن می رسد توحید ذاتی است البته نه به آن اصطلاحی که فلاسفه می گفتند بلکه به اصطلاحی که آینده مطرح خواهیم کرد. منظورشان از توحید افعالی آن است که کسی که روحش صفا یافت می بیند که هر کاری کار خداست فاعل های دیگر ابزاری بیش نیستند چیزی که در پشت پرده اسباب جهان را می چرخاند و هر چیز را در جای خود می آفریند و در جای خودش قرار می دهد دست قدرتمند الهی است و این دست همیشه و در همه جا حاضر است. کوچکترین پدیده ای که در جهان تحقق پیدا کند خدا آن را به وجود می آورد. تمام اسباب مادی و معنوی تنها ابزاری بیش نیستند.
مثل قلمی دست نویسنده ای، نویسنده با قلم می نویسد اما نقش اصلی و اساس را خود نویسنده ایفا می کند قلم ابزاری است در دست او. عرفا معتقدند بعد از اینکه انسان ایمان به خدا پیدا کرد و اطاعت و عبادت او را پیشه خود ساخت نوری از طرف خدا به او افاضه می شود که پدیده های جهان را می بیند و می یابد نه اینکه تنها می داند بلکه می یابد.
در مراحل بعد انسان به جایی می رسد که می بیند هر صفات کمالی اصالتاً از آن خداست یعنی می بیند که جز خدا کسی حقیقتاً علم ندارد. علم های دیگران جلوه ای از علم الهی است سایه ای است از علم او. علم حقیقی از آن خداست. تنها اوست که علم حقیقی دارد. پس توحید در صفات به این معناست که عارف می یابد. که همه صفات و کمال اصالتاً صفت خداست و آنچه در خلق دیده می شود سایه های اضلالی و مظاهری جلوه هایی از آن صفات الهی است.
«اَللهُ نورُ السَماواتِ وَ الاَرض مَثَلُ نورِهِ کَمِشکوه فیها مِصباحُ ....» [16]
[1] سوره مبارک یس 60
قال الله تبارک و تعالی فی القرآن الکریم
«اَلَم اَعهَد اِلَیکُم یا بَنی آدَمَ اَن لا تَعبُدوا الشَیطانَ اِنَهُ لَکُم عَدُوٌ مُبین وَ اَنِ اعبُدونی هذا صِراطٌ مُستَقیم» [1]
«مگر به شما سفارش نکردم ای آدمی زادگان که پرستش شیطان نکنید زیرا که او برای شما دشمن آشکار است و اینکه مرا پرستش کنید و همین است راه راست. »
مفهوم توحید
توحید به معنای یگانه دانستن یا یکی کردن است.
البته ایجاد وحدت در هر چیز را هم توحید معنا نموده اند و مشتقاتش وَحَّدَ – یُوَحِّد – مُوَحّد – واحد – اَحَد می باشد.
مفاهیم توحید در قرآن و نهج البلاغه و احادیث اسلامی
اولین مفهوم توحید که اولین اصل اعتقادی اسلامی است در فرهنگ قرآن کریم و روایات اسلامی یعنی اینکه موجودی جز الله، وجودی از خود ندارد و به تعبیر فلسفی، (توحید در وجوب وجود)، یعنی تنها الله تبارک و تعالی است که وجودش ذاتاً ضروری است و سایر موجودات وجودشان از اوست. «لا إلهَ إلا هو»«نیست خدایی جز او»[2]
دوم اینکه آفریننده ای جز الله نیست (توحید در خالقیت) یعنی تمام موجودات در عالم هستی مخلوق اویند و از او وجود و هستیِ خود را گرفته اند و در ادامه حیات خود نیز وابسته به اویند لا غیر. «اِنَما اِلهُکُم اِلهٌ واحِد»« که معبود شما معبودی یگانه است.» [3]
البته توحید در خالقیت به این معنا نیست که برای هیچ موجودی هیچ نحو تأثیری در ایجاد و تدبر در جهان قایل نشویم و به غیر خدا نسبت ندهیم بلکه همه اینها به اذن الهی است زیرا خداوند در عالم به مخلوقات خود بعضاً قدرتی می دهد که در عالم طبیعت تصرف کند و حتی بر خلاف قوانین طبیعت پدیده هایی را بوجود آورد که تصور شود که این مخلوقات مستقل از خدا کارهایی را انجام می دهند تا جایی که بعضی از پیروان و دوستان این افراد درباره آنها غلو کنند و او را فرزند خدا بلکه خود خدا بدانند که قرآن شدیداً با چنین اعتقادی مبارزه می کند.
«وَلا تَقولوا ثَلاثَه اِنتَهوا خَیراً لَکُم اِنَمَا اللهُ الهٌ واحد» [4] «و نگویید: «(خداوند) سه گانه است!» « از این سخن» خودداری کنید که برای شما بهتر است. خدا تنها معبود یگانه است. »
از طرفی هم این معانی را اثبات می فرماید و تاکید دارد که حضرت عیسی علیه السلام چنین کارهایی را می کرد:
« وَ اِذ تَخلُقُ مِنَ الطینِ کَهَیئَته الطَیرِ بِاِذنی فَتَنفُخُ فیها فَتَکونُ طَیراً بِاِذنی وَ تُبرِئُ الاَکمَهَ وَ الاَبرَصَ بِاِذنی وَ اِذ تُخرِجُ المَوتی بِاِذنی»[5]
«و هنگامی که به فرمان من، از گل چیزی به صورت پرنده می ساختی، و در آن می دمیدی، و به فرمان من، پرنده ای می شد؛ و کور مادرزاد، و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من، شفا می دادی؛ و مردگان را به فرمان من زنده می کردی. »
چنانچه ملاحظه می فرمائید با این که یک مرتبه برای همه اینها قید «باذنی» کافی بود اما قرآن کریم چندین بار تاکید می کند که اولاً این کارها از مخلوق می تواند انجام گیرد و ثانیاً این کارها به اذن او «الله جل جلاله» صورت می پذیرد. و اگر اذن او نباشد برگی از درخت هم فرو نمی ریزد.
البته بعضی از برادران اهل تسنن گمان کرده اند که چنین اعتقادی شرک است و اگر کسی معتقد باشد که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم «ولایت تکوینی دارد» و می تواند از این کارهای خارق العاده انجام دهد یعنی مریض شفا دهد یا مرده زنده کند این شرک است. این افراد سایر طوائف مسلمان را که بیش از 95% مسلمانان را تشکیل می دهند. مشرک می دانند! و از جمله شیعیان را، که معتقدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیه السلام دارای ولایت تکوینی هستند اینگونه اتهامات در واقع به نادانی بر می گردد البته (اگر از روی غرض ورزی و اغراض سیاسی نباشد) باعث تعجب است چگونه این افراد به خود حق می دهند که چنین اعتقادی را شرک بدانند؟ قرآن می فرماید: «اِنّی أخلَقَ لَکُم مِنَ الطِینِ کَهَیئَهِ الطَّیرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکوُنُ طَیرا بِإذنِ اللهِ وَ أُبرِیُ الأَکمَهَ وَ الاَبرَصَ وَ أُحیِ المَوتَی بإِذنِ اللهِ» [6]
«من از گل، چیزی به شکل پرنده می سازم؛ سپس در آن می دمم و به فرمان خدا، پرنده ای می گردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسی] را بهبودی می بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم. »
سوم اینکه توحید در ربوبیت تشریعی است. یعنی حالا که آفریننده خداست اختیار وجود ما هم به دست اوست تدبیر زندگی ما هم استقلالاً از اوست معتقد باشیم به اینکه جز او، حقِ فرمان دادن و قانون وضع کردن برای ما ندارد. هر کس دیگری بخواهد به دیگری دستور بدهد. امر بکند باید به اجازه الله باشد. هر قانون باید به پشتوانه ای امضاء و اجازه الهی رسمیت پیدا کند جز الله کسی حق قانون وضع کردن برای انسانها را ندارد. همه ی هستی از اوست. چه کسی حق دارد بدون اذن او به مخلوقات او امر و نهی کند لذا کسی که معتقد به توحید در ربوبیت تشریعی است باید لوازم آن را هم بپذیرد یعنی معتقد به دو توحید دیگر باشد (توحید در حاکمیت و توحید در اطاعت) همانطوریکه که گفته شد قانون از جانب مالک هستی امضاء شده وگرنه برای دیگران حق قانون وضع کردن نیست و می دانید وضع قانون به تنهایی نمی تواند انسان را به سعادت و خوشبختی برساند و تا قانون، ضمانت اجرایی نداشته باشد تنها جایگاه آن در کتابخانه های بزرگ شهر است لذا کسی حق دارد قانون را اجرا کند(یعنی تشکیل حکومت دهد) که از خداوندِ متعال اذن داشته باشد و هدف اقبال مردم و صِرف اقبال مردم و خواسته عمومی نمی تواند مشروعیت حکومت کَسی بدهد. رأی مردم و خواست مردم وقتی ارزش دارد که از جانب خدا مورد قبول واقع شود و همچنین تصرف بر اموالی که مال مردم نیست یعنی مردم برای آن زحمت نکشیده اند مثل دریاها، جنگلها و مراتع، معادن، جاده ها اذن الهی می خواهد. از این ها مهمتر اموری که برای شارع مقدس اهمیت دارد و عقل هم، اهمال در آن را قبیح می داند مثل سرپرستی افراد محجور، دیوانه ها افراد بی سرپرست و یتیم اموال فاقد مالک مثل اشیاء پیدا شده و موقوفات و هزاران مورد مشابه در اختیار چه کسی قرار گیرد؟
و چه کسی مالکیت به آنها دارد تا بتواند در آن تصرف کند.لا یَجوزُ اَن یَتَصَرَف فی مالِ الغَیرِ إلا بِإِذنِه
اینها از اموری است که باید از طرف کسی که از جانب خداوند اذن دارد انجام و سر و سامان گیرد و لا غیر.
او باید فرمان بدهد او باید برای جامعه مسئول مشخص کند و آن مسئول باید برای آنان قانون وضع کند. این یعنی اعتقاد به توحید در ربوبیت تشریعی الا له الخلق و الامر.
چهارم یکی دیگر از مراتب توحید، توحید در الوهیت و معبودبیت است. یعنی کسی جز الله سزاوار پرستش نیست (همان مفهوم که مفاد لا اله الا الله است) و معبودی جز الله نیست. این هم نتیجه طبیعی همان اعتقادات قبلی است وقتی هستی از الله است. اختیار وجود ما هم در دست اوست تأثیر استقلال درجهان از اوست. حق فرمان دادن و قانون وضع کردن منحصر به اوست و دیگر جای پرستش برای کسی دیگر باقی نمی ماند. باید فقط او را پرستید چون پرستیدن در واقع اظهار بندگی کردن و خود را در اختیار قراردادنِ بی چون و چراست. و اظهار اینکه من مال تو هستم. یعنی بندگی همین معنا را افاده می کند. چنین امری نسبت به کسی سزاوار است که او واقعاً مالک باشد. به عبارت دیگر اولوهیت نتیجه اعتقاد به ربوبیت است. انسان کسی را پرستش می کند که معقتد باشد آن کس یک نوع آقایی بر او دارد.
پنجم یکی دیگر از مراتب توحید، توحید در عبادت است. وقتی ربوبیت تشریعی و تکوینی الله ثابت شد نتیجه طبیعی آن این است که کسی جز الله هم پرستش نشود در مسأله قبلی اعتقاد بر این بود که کسی جز الله سزاوار پرستش نیست ولی در توحید در عبادت این است که انسان عملاً جز الله را پرستش نکند این را توحید در عبادت گویند. اگر ملاحظه کرده باشید در آیات قرآن کریم شرک در عبادت به عنوان یک گناه تلقی شده است و یا وقتی که گناهان کبیره را می شمارند می گویند اولین گناه کبیره شرک به الله است. این شرک، شرک در عبادت است که در مقام عمل، انسان پرستش غیر خدا کند و اینکه معتقد هم نباشد که آن کس سزاوار پرستش است ولی بخاطر مصالحی این کار را انجام دهد. این شرک در عبادت است.
ششم یکی دیگر از شئون توحید، توحید در استعانت است. یعنی اینکه عملاً انسان از کسی جز الله کمک نخواهد. وقتی ما مؤثر حقیقی را الله شماردیم معنایش این است که جز به اراده او سود و زیان به ما نمی رسد آن وقت از که می خواهیم کمک بگیریم؟ از کسی که همه چیزها به دست اوست؟ یا از گدایی دیگر مثل خودمان؟ « اِیاکَ نَعبُد وَ اِیاکَ نَستَعین » « تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم.» [7]
هفتم یکی دیگر از شئون توحید، که در واقع از توحید در استعانت ناشی می شود و نتیجه آن توحید در توکل است. «وَ عَلَی اللهِ فَتََوَکَلوا اِنَ کُنتُم مُؤمِنین»«و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید» [8]
جهت تکمیل کارهای خود فقط او را وکیل خود نماییم. وقتی عالم حقیقی و قادر حقیقی اوست و از طرفی او ما را حتی نسبت به خودمان بیشتر دوست می دارد چرا به غیر او توکل کنیم. دیگران خود، مثل ما نیازمندند و حقیر. دلیلی ندارد به غیر خدا توکل کنیم. «وَ مالَنا اَن لا نَتَوَکَلَ عَلَی الله»«و بر ما نیست که بر غیر از خدا توکل کنیم»[9]
هشتم باز از مظاهر توحید این است که انسان جز از الله نترسد وقتی مؤثر حقیقی اوست دیگر از که بترسیم؟ کسی دیگر کاره ای نیست، قدرتی ندارد تا ما از او بترسیم. هر تأثیری اصالتاً از اوست. دیگران تنها ابزارند، مجرای کارند. آیات زیادی داریم که امر می فرماید از خدا بترسید و از غیر نترسید. «فَلا تَخافوهُم وَ خافونِ اِن کُنتُم مُؤمِنین» [10] «از مردم نترسید و از من بترسید اگر ایمان دارید.»
نهم از دیگر مظاهر توحید این است که انسان جز به الله امیدی به غیر نداشته باشد که این نتیجه اعتقاد به ربوبیت تکوینی است. اگر واقعاً معتقدیم که مؤثر حقیقی در جهان، خداست. امید به چه کسی داشته باشیم؟ کس دیگر اصالتاً کاره ای نیست. پس امیدها هم باید منحصر به او باشد.
«اِنا نَطمَعُ اَن یَغفِرَ لَنا رَبَنا خَطایانا»[11] «همانا ما امید داریم مه پروردگار ما، خطاهای ما را ببخشد»
دهم از نتیجه توحیدهای گذشته، توحید در محبت است که شخص موحد تنها به او دل می بندد. کسی که معتقد باشد همه کمال ها و جمال ها اصالتاً از خداست محبت او هم اصالتاً به خدا تعلق می گیرد. دیگر کمال ها و جمال ها عاریه است. ما محبتی به هر کس یا هر چیز داشته باشیم به واسطه آن است که کمالی دارد و یا جمالی دارد. وقتی دانستیم که این کمالها و جمالها عاریه ایست و آن کس که کمال ذاتی دارد و جمال ذاتی دارد فقط الله است. نباید جز او را اصالتاً دوست بداریم موحد کامل کسی است که دل تنها در گرو محبت خدا دارد و اگر کس دیگری را دوست دارد در شعاع محبت خدا و بخاطر خدا باشد چون این طبیعی است که وقتی انسان کسی را دوست می دارد این علامه به متعلقاتش هم سرایت می کند. وقتی آدم رفیقی داشت که به او علاقمند بود لباسش و کتابش را هم دوست دارد. خانه اش را هم دوست می دارد. لازمه محبت به خدا این است که آنچه انتساب به خدا دارد از جهتی که منتسب به اوست مورد علاقه قرار گیرد.
«اَلَذینَ امَنوا اَشَدُ حُباً لِله [12] – قُل اِن کُنتُم تُحِبونَ اللهَ فَاتَبِعونی» [13] «کسانی که ایمان می آورند محبتشان به الله بیشتر است-بگو پس اگر الله را دوست دارید پس مرا پیروی کنید»
نصاب توحید
آیا کسی که می خواهد از نظر اسلام، موحد بشود و در جرگه مسلمانان در بیاید در این عالم از مسلمانها و موحدین شهره بشود و در آخرت هم با سعادت در بهشت وارد بشود باید همه مراتب را داشته باشد یا اولین مرتبه هم کافی است؟ و یا حد نصابی دارد؟ آیا تا یک حد حتماً ضرورت دارد. اگر مادون آن شدند پذیرفته نیست و در این عالم جزو مسلمانان به حساب نمی آید و در آخرت هم اهل سعادت ابدی نخواهد بود. کدامیک از اینهاست؟ اگر چنان باشد که انسان در توحید به جمیع مراتب توحیدی که اشاره رفت برسد. افراد بسیار اندکی در طول تاریخ به چنین مقامی رسیده اند از آن طرف هم اگر اولین مرتبه هم کافی باشد یعنی کسی اعتقاد داشته باشد به اینکه واجب الوجود یکی است اما خالقیت، ابوبیت، معبودیت برای دیگران قایل باشد و بگوید آن موجودی که وجودش از خود است «الله» است اما عالم آفریده کسان دیگری هم هست یا نه کسی معتقد شد که آفریننده جهان هم جز الله کسی نیست اما بعد از اینکه خدا جهان را آفرید تدبیر جهان را به بعضی از مخلوقاتش واگذار کرد یا احتیاج به اجازه او هم نبود که واگذار بکند و خود بخود این موجوداتی که بوجود آمده اند به تدبیر جهان پرداختند و کار را از دست خدا گرفتند ما وقتی به قرآن رجوع می کنیم و دقت می کنیم می بینیم موحد از نظر قرآن کس است که هم واجب الوجود را منحصراً به الله بداند و هم خالق را هم رب تکوینی و هم رب تشریعی و هم (اله و معبود) را چون اعتقاد به الوهیت و وحدت در الوهیت در مرتبه اخیر واقع شده است. کافی نیست و باید برسد به اعتقاد به اینکه معبودی هم جز الله نیست پرستش منحصراً به الله است. اینجا حد نصاب توحید است. مادون این مرتبه کافی نیست فوق این مرتبه چطور؟ فوق این مرتبه بسیار خوب است و انسان باید تلاش کند به آن برسد هر قدر در مسیر تکامل پیش برود مراتب توحید کاملتر می شود.
لا اله الا الله
توحید ذاتی- صفاتی- افعالی
این اصطلاحات سه گانه در بین دو طائفه با معانی خاص به کار برده می شود یک اصطلاح از فلاسفه و متکلمان و دیگر اصطلاح ویژه عرفات و معنایی که این دو طایفه از این تعبیرات ارائه می کنند با هم تفاوت دارد.
در اصطلاح متکلمین و فلاسفه توحید ذاتی یعنی اعتقاد به اینکه ذات خداوند متعال یکتاست و شریکی در ذات برای او نیست نه ترکیبی در درون ذاتش وجود دارد و نه خدای دیگری خارج از ذاتش می باشد. یک ذات سبیط و بدون ترکیب از اجزا و اعضاء و همچنین یگانه و بی شریک ماست.
توحید صفاتی:
منظور از توحید صفاتی در اصطلاح فلاسفه و متکلمان آن است که ما صفاتی را که به خداوند متعال نسبت می دهیم چیزی غیر از ذات نیست نه اینکه موجوداتی غیر از ذات باشد که به ذات ملحق می شوند، می چسبند و ذات به آنها اتصاف پیدا می کند آنچانکه در صفات ما مخلوقات چنین است. مثلاً برای اینکه جسمی سیاه به سفیدی متصف شود باید رنگی به آن اضافه شود تا سفید گردد. در صفات نفسانی هم همینطور است. آدمی که غمگین است یک حالت شادی باید به او اضافه شود تا شاد گردد.آدمی که اراده کاری را ندارد باید اراده به ذاتش اضافه شود تا مرید گردد.پس ذاتی است که فاقد اراده می باشد و بُعد اراده به آن زمینه می باشد.
پس خرد نفس یک چیز و اراده چیز دیگری است. نفس انسان بود و اراده نبود بُعد اراده هم تحقق یافت. و نفس با اراده شد. در صفاتی که ما در اجسام و غیر اجسام سراغ داریم همه اینگونه هستند که صفت غیر از ذات است. آیا در ذات خداوند چنین است که ذات خدا یک چیز و علم مثلاً چیز دیگری است؟ که صرف نظر از علم خود ذات فاقد علم است؟ قدرت خدا چیزی است که به ذات اضافه می شود آنگاه می گوییم خدا قادر است. آیا چنین است؟ از بعضی از طائفه اهل تسنن به نام اشاعره نقل شده است که قائلند به اینکه صفات خدا غیر از ذات اوست خدا خود یک حقیقتی است و هفت صفت دارد که قائم به ذات هستند. اما غیر ذات نیستند و همه اینها قدیم اند از این جهت گفته می شود که اشاعره به قدمای ثمانیه (قدیم های هشتگانه) یکی ذات خداست و بقیه هم صفات ذات او. در مقابل این قول غیر صحیح، قول بقیه اهل نظر از مسلمانان چه فلاسفه و چه متکلمان این است که صفات خدا چیزی غیر از ذات خدا نیست یک ذات بسیط برای خدا هست که عقل ما از این ذات و مفاهیم مختلفی را انتزاع می کند و منشاء همه این مفاهیم خود عقل است که با دیدگاه های مختلف و توجه به ذات متعال این مفاهیم را بدست می آورد.
عقل از آن جهت که می بیند خدا فاقد هیچ کمالی نیست. پس می گوید این کمال را هم دارد ولی این کمالی غیر از ذات نیست. مثلاً مفهوم علم را ابتدائاً در خودمان درک می کنیم . آیا ممکن است کسی که این جهان را آفریده تا آگاه باشد؟ جمال است است کسی که علم و آگاهی ندارد جهانی از روی حکمت بیافریند پس می گوییم خدا عالم یا حکیم است این مفاهیم را ابتدائاً از خود بدست می آوریم. منتهی به خدا نسبت می دهیم از جهت اینکه خدا فاقد هیچ کمالی نیست پس منشاء انتزاع این مفاهیم جز ذات مقدس الهی چیز دیگری نمی باشد.
علم چیز دیگری نیست که به خدا متصل باشد یا اضافه بشود یا با خدا اتحاد پیدا کند. فقط ذات بسیط الهی است که عقل این مفاهیم را به آن نسبت می دهد. این معنا را که صفات الهی چیزی غیر از خود ذات نیست در اصطلاح فلاسفه و متکلمان توحید صفاتی گوئیم توحید هنگامی کامل می شود که ما صفاتی که غیر از خود ذات باشد از خدا نفی کنیم.
علم خارج از ذات و علم مغایر با ذات به خدا نسبت ندهیم و الا توحید ناقص است زیرا یک نحو تعدد قایل می شویم یعنی خدا یکی است و یکی هم علم او و یکی هم قدرت او و یکی هم حیات او و غیره
پس معنای توحید صفاتی در اصطلاح فلاسفه و متکلمان آن است که خدای متعال صفاتی زائد بر ذات خود ندارد.
توحید افعالی:
در اصطلاح فلاسفه و متکلمان منظور از توحید افعالی این است که خداوند کارهایی که انجام می دهد نیازی به کمک و یار و یاور ندارد.
در انجام دادن هر کار مستقل و یگانه است در مقابل، برخی از مشرکان و منحرفان قائل بودند که تا چیزها یا کسان دیگر نباشند خدا نمی تواند کاری انجام دهد و حتماً کارهایی که می خواهد انجام دهد باید به کمک دیگران انجام گیرد. (البته فرق است که بگوییم خدا کاری را با اسبابی انجام می دهد اما با اسبابی که خودش می آفریند. یا بگوییم خدا کاری بدون اسباب نمی تواند انجام دهد. این دو مسأله با هم فرق می کنند.) پس منظور از توحید افعالی در اصطلاح معقول و اهل کلام آن است که انجام دادن کارهای الهی نیاز به یاور و کمک خارج از ذات ندارد. اگر کاری به وسیله اسبابی انجام می گیرد آن اسباب را هم خدا می آفریند. و آن را سبب قرار می دهد نه اینکه خدا نیازی داشته باشد به اسبابی که خارج از ذات خود اوست. و ربطی به او ندارد. و باید آن اسباب از جای دیگر فراهم شود. تا او بتواند کارش را انجام دهد چنین نیست کارهای خدا نیازی به غیر او ندارد. اگر کار به گونه ای است که باید از راه سببی انجام بگیرد آن سبب را هم خود او می آفریند و سبب قرار می دهد.
البته توحید افعالی غیر از توحید فعل است (منظور از توحید فعل این است که همه آفریده گان خداوند با هم یک ارتباط وجودی دارند و مجموعاً آنها را به صورت یک واحد بر می گرداند.) یعنی وحدتی بین تمام مراتب وجود، موجود است. با توجه به اینکه مجموع جهان از این دیدگاه یک واحد خواهد بود. پس کاری که از سوی خدا انجام می گیرد. ایجاد همین جهان واحد خواهد بود و در حقیقت خدا یک کار بیشتر ندارد و آن ایجاد جهان است با تمام گستره آن که در ابعاد گوناگون در پهنه زمان گسترده شده است. «وَ ما اَمرُنا اِلا واحِدَه»« فرمان جز یکی بیش نیست » [14]
و همان است که می گوئیم. باش: «کُن» [15] به جهان فرمان می دهیم که باش و به وجود بیا و به وجود می آید افعال مختلف جلوه ها و مظاهر یک فعل هستند.
البته سیر کلام در اهل عرفان غیر از فلاسفه و متکلمان است. فلاسفه در بیان این اصطلاحات از توحید ذاتی شروع می کند و می گویند اول باید معتقد باشیم که ذات خدا یکی است بعد باید معتقد باشیم که صفاتی زائد بر ذات ندارد. و بعد برسیم به اینکه خداوند در افعالش هم احتیاج به یار و یاور ندارد.
ولی عرفاً چون این مطلب را براساس سیر انسانی بیان می کنند اول توحید افعالی را بیان می کنند یعنی نخستین چیزی که برای انسان در سیر و سلوک الی الله کشف می شود توحید افعالی است. و چون کاملتر شد لیاقت می یابد که توحید صفاتی را درک نماید و آخرین مرحله ای که عارف به آن می رسد توحید ذاتی است البته نه به آن اصطلاحی که فلاسفه می گفتند بلکه به اصطلاحی که آینده مطرح خواهیم کرد. منظورشان از توحید افعالی آن است که کسی که روحش صفا یافت می بیند که هر کاری کار خداست فاعل های دیگر ابزاری بیش نیستند چیزی که در پشت پرده اسباب جهان را می چرخاند و هر چیز را در جای خود می آفریند و در جای خودش قرار می دهد دست قدرتمند الهی است و این دست همیشه و در همه جا حاضر است. کوچکترین پدیده ای که در جهان تحقق پیدا کند خدا آن را به وجود می آورد. تمام اسباب مادی و معنوی تنها ابزاری بیش نیستند.
مثل قلمی دست نویسنده ای، نویسنده با قلم می نویسد اما نقش اصلی و اساس را خود نویسنده ایفا می کند قلم ابزاری است در دست او. عرفا معتقدند بعد از اینکه انسان ایمان به خدا پیدا کرد و اطاعت و عبادت او را پیشه خود ساخت نوری از طرف خدا به او افاضه می شود که پدیده های جهان را می بیند و می یابد نه اینکه تنها می داند بلکه می یابد.
در مراحل بعد انسان به جایی می رسد که می بیند هر صفات کمالی اصالتاً از آن خداست یعنی می بیند که جز خدا کسی حقیقتاً علم ندارد. علم های دیگران جلوه ای از علم الهی است سایه ای است از علم او. علم حقیقی از آن خداست. تنها اوست که علم حقیقی دارد. پس توحید در صفات به این معناست که عارف می یابد. که همه صفات و کمال اصالتاً صفت خداست و آنچه در خلق دیده می شود سایه های اضلالی و مظاهری جلوه هایی از آن صفات الهی است.
«اَللهُ نورُ السَماواتِ وَ الاَرض مَثَلُ نورِهِ کَمِشکوه فیها مِصباحُ ....» [16]
[2] بقره 163
[3] فصلت 6
[4] نساء 171
[5] مائده 110
[6] آل عمران 49
[7] حمد آیه 5
[8] مائده 23
[9] ابراهیم 11
[10] آل عمران 175
[11] شعراء آیه 51
[12] بقره آیه165
[13] آل عمران آیه31
[14] قمر 50
[15] انعام 73
[16] نور 35
منبع : سایت منتظر