:
:
:
:
:
:
- 12 روش برای افزایش نور و بازدهی انواع لامپ + تضمینی
- بهترین روانشناس در شیراز
- کدام مارک تشک طبی بهتر است
- معرفی سایت تخصصی تولید نوار نقاله و ویفیدر
- در سفر به هفشجان از کجا دیدن کنیم؟
- کامپوزیت Geotextile-geonet چیست ؟
- خدمات نگهداری و پشتیبانی شبکه تهران
- تبلیغات محلی چیست؟
- بررسی تفاوت های کامپوزیت با لمینت دندان
- معماری داخلی هلگر
- تجهیزات انتقال مواد جاذبه ای از جمله قیمت رولیک خرید پایه رولیک و بچینگ سیمان
- بررسی
- درب شیشه ای تلسکوپی اصفهان
- بالابر هیدرولیک چیست ؟ (مزایا و معایب )
- پروژه ستین
- خرداد ۱۴۰۱
- فروردين ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۰
- آبان ۱۴۰۰
- مهر ۱۴۰۰
- شهریور ۱۴۰۰
- مرداد ۱۴۰۰
- تیر ۱۴۰۰
- خرداد ۱۴۰۰
- ارديبهشت ۱۴۰۰
- بهمن ۱۳۹۹
- دی ۱۳۹۹
- آذر ۱۳۹۹
- آبان ۱۳۹۹
- مهر ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- خرداد ۱۳۹۹
- ارديبهشت ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- بهمن ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- مرداد ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- فروردين ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- بهمن ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
احکام روزه
دفتر استفتائات مقام معظم رهبری به سؤالاتی در خصوص روزه داری برای مشاغل سخت، دختران روزه اولی و غیره پاسخ داد.
روزه داری دختران در سن 9 سالگی
حجتالاسلام
و المسلمین رضایی، عضو دفتر استفتائات مقام معظم رهبری در خصوص حکم روزه
گرفتن دخترانی که به سن تکلیف رسیده اند، اظهار کرد: دختر خانمهای روزه
اولی به دو گروه تقسیم میشوند که یک گروه از لحاظ جسمی توانایی گرفتن روزه
را دارا بوده و رشد خوب و کاملی داشته اند.
وی افزود: خانوادهها
میتوانند با بیدار نگه داشتن این دخترها تا سحر هم از لحاظ تامین آب مورد
نیاز بدن و هم تغذیه تا زمان اذان به آنها کمک کنند.
رضایی عنوان
کرد: گروه دوم دخترهایی هستند که درحالی که به سن تکلیف رسیدهاند اما رشد و
توانشان در حد کودکان 5 ساله بوده و تحمل گرسنگی را نخواهند داشت، لذا
روزه گرفتن بر آنها هنوز واجب نشده است همان طور که بر افراد مسن کم توان
نیز واجب نیست.
وی بیان کرد: افرادی که دارای مشاغل سخت غیر قابل
ترک هستند مانند کشاورزان که برداشت نکردن محصول درآمد و زحمت یک سال آنها
را نابود میکند، در صورت بروز حرج و سختی شدید میتوانند روزه خود را
بخورند و دیگر برآنها واجب نیست.
رضایی در رابطه با خوف هلاک گفت:
هنگامی که آب بدن به صورت کامل از دست رفته و خوف هلاک بر فرد عارض شود،
نوشیدن آب تنها درحد رفع هلاکت جایز بوده و پس از آن میتواند به روزه خود
ادامه دهد.
منبع : بیتونه
خرید بک لینک
شاید بارزترین صحنه در تاریخ اسلام که دین وسیله ضربه زدن به دینداران شد ، همان جریان جنگ صفین باشد که به نام قرآن ، ریشه ی دین و قرآن هدف قرار گرفت و چنان مصیبتی به بار آمد که تنه ی دین اسلام را به دو شقّه کرد و با سر در گمی مسلمانان ، هر گروه خود را حق و نیروهای مقابل را ناحق دانستند.
در دنیایی زندگی میکنیم که ارزش ها آنچنان که باید مورد توجه قرار نمیگیرند.
به طور مثال وحدت و یکپارچگی، زندگی مسالمت آمیز آن چنان که باید گمشدهی بشر نیست ، چرا که در دنیای مدرن و صنعتی شاهد رفتارهایی هستیم که حتی نمونه آن را نمیتوان در بین حیوانات مشاهده کرد؛ یا اینکه خاصه در آنجا قابل روئیت است.
سخن از آنجایی شروع می شود که در بین بعضی از گروه های انسانی به راحتی خون انسان دیگری بر زمین ریخته میشود و بدتر از آن اینکه کار وحشیانه و شرم آور خود را مستند به منبع وحی میکنند.
شاید بارزترین صحنه در تاریخ اسلام که دین وسیله ضربه زدن به دینداران شد ، همان جریان جنگ صفین باشد که به نام قرآن، ریشه ی دین و قرآن هدف قرار گرفت و چنان مصیبتی به بار آورد که تنه ی دین اسلام را به دو شقّه کرد و با سر درگمی مسلمانان ، هر گروه خود را حق و نیروهای مقابل را ناحق دانستند.
معاویه قرآن را بر نیزه می کند و با خطوط نوشته شده بر پوست و کاغذ، قرآن ناطق (علی علیه السلام) را از میدان به در می کند. کاری که اثر مخربش در جریان خوارج آشکار می شود و این تخریب تا امروز مشاهده می شود .
این جریان به درستی بزرگترین سوء استفاده از دین علیه دین قلمداد می شود . این رفتار ناخجسته و شوم در طول امامت امامان معصوم به شیوه های مختلف ادامه یافت .
آنجا که امام حسن (علیه السلام) را به صلح وا می دارد و امام حسین(علیه السلام) در پوشش خرافه و بی دینی دینداران، به جرم نامسلمانی به شهادت می رسد و چه دیر متوجه می شوند که بزرگترین فاجعه ی تاریخ به نام دین و علیه دین صورت گرفته است .
سوء استفاده از دین، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را در حبس به شهادت می رساند و امام رضا (علیه السلام) را با سم شهید می کند.
امام حسن عسکری(علیه السلام) به نام دین و حفاظت از دین در حصر خانگی قرار می گیرد و زندگی طبیعی از ایشان سلب می شود و.... همه ی این کژ رفتاری ها و نامردمی ها به نام دین و علیه اصل دین صورت می گیرد.
چرا برادر کشی؟
چند صباحی است که گروهک های تکفیری، چشمان ظاهر و باطن خود را بر روی واقعیت های دنیای متمدن و مدرن بسته و با کارهای وحشیانه خود موجبات ناراحتی و گرفتاری برادران مسلمان و شادی دشمنان اسلام را فراهم کردهاند.
سوالی که از عاملان این دسته از خشونتها میشود این است که آیا اگر شما واقعاً طالب رسیدن به بهشت و رضایت الهی هستید، چرا دوست را به جای دشمن قتل عام میکنید؟ آیا نشنیدهاید که خداوند متعال از دوستی با دشمنان خود نهی میکند؟
آیا برادران مسلمان را کشتن ، آب در آسیاب دشمن ریختن نیست؟ آیا دشمنان اسلام و وحدانیت چیزی غیر از این را آرزو می کنند؟
چرا با رفتارهای ناشایست خود، با دشمن عقد اخوت و برادری می بندیم و برادران خود را از دم تیغ می گذرانیم؟ آیا این کار وحشیانه به مثابهی دوستی با دشمنان خدا نیست؟
چرا که با این کار در حال عملیاتی کردن منویات دشمن هستید و در زمین آنها بازی میکنید و به خودی گل می زنید. خداوند متعال خطاب به این دسته افراد کور دل می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ؛[ الممتحنة /1 ] اى کسانى که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگیرید [به طورى] که با آنها اظهار دوستى کنید، و حال آنکه قطعاً به آن حقیقت که براى شما آمده کافرند.»
در حالی که دشمنان انسانیت و عقلانیت در مرزهای اسلامی به راحتی حرمت کشورهای اسلامی را زیر پای استکبار خود قرار میدهند ، جا داشت که این گروهک های بی بصیرت مسلمان نما به آن دشمنان ، یورش برند و مقابله ستیزشان را بگیرند ، ولی گویی اینان چشمی ندارند که دوست را از دشمن تشخیص دهند . از این رو دوست را به جای دشمن قتل عام می کنند.
با کدام مجوز شرعی و عقلی می کشی؟
سوال دیگری که از کوردلان تکفیری میشود این است که با کدام مجوز شرعی و عقلی خون کسانی که خداوند متعال ریختن آن را حرام کرده را به راحتی بر زمین میریزید؟ آیا قانون الهی این همه خشونت را تجویز میکند؟
اگر این چنین است چه کسی حاضر به قبول این چنین آیینی است و مگر نه این است که خداوند متعال در آیات نورانی اش قتل یک نفر بی گناه را به مثابهی قتل تمام آدمیان معرفی کرده است ؟
کودک شیر خواری که هنوز نزد خداوند متعال تکلیفی بر او بار نکرده را به کدامین جرم و گناه طعمهی خشونت شما میشود؟
چه قدر زیبا فرمود خداوند کریم و رحیم :«وَمَن یَقْتُلْ مُۆْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآۆُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمً؛ و هر کس عمداً مۆمنى را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم مىگیرد و لعنتش مىکند و عذابى بزرگ برایش آماده ساخته است».
سخن آخر
با
هیچ منطق و قانونی نمی توان رفتارهای غیر انسانی و وحشیانهی تکفیری را
قبول یا توجیه کرد چرا که خداوند متعال انسان را به نور فطرت خود آفریده
است و این اعمال ناپسند را برنمیتابد.
منابع:
سایت رهروان ولایت
سایت خبرگزاری شفاف نیوز
خرید بک لینک
مقدمه:
امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم.
نام، لقب و کنیه امام:
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند."
یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.
تولد امام:
حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت."(2)
نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)
زندگی امام در مدینه:
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی میپرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست میداشتند و به ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه میفرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچههای شهر مدینه عبور میکردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام میدادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مىنگریستند."
امامت حضرت رضا (علیه السلام):
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینماییم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) میگوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا میدانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من میباشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد."
اوضاع سیاسی:
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستند و این، بر اثر ستمها و نارواییها و انواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند، زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد.
او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت دلیل و توجیه خود را از دست میداد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
سفر به سوی خراسان:
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش میدادند.
حدیث سلسلة الذهب:
در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."
این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
ولایت عهدی:
باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."
جنبه علمی امام:
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید میخواست تا این قداست و اعتبار را خدشهدار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که شرح یکی از این مجالس را میآوریم:
"برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام میباشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهد انجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، میگوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی میآوردند و مسائل دینی خود را از امام میپرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ میگفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان میفرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»
اخلاق و منش امام:
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونهای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار میکرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمینمود.
یکی از یاران امام میگوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیکرد در حضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم میفرمود. چون سفره غذا به میان میآمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بسیاری از شبها را به عبادت میگذراند. بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمیکرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک میکرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان میگوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت میکرد، خود را میآراست (لباسهای خوب و متعارف میپوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمیگیریم."(7)
شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمیرسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)
مردی از اهالی بلخ میگوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفرهای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)
یاسر، خادم حضرت میگوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق میافتاد که امام ما را صدا میکرد و در پاسخ او میگفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی میفرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)
یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشتهام و خرجی راه را تمام کردهام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."
آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمیکردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول میداشتند.
یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک میکند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کردهاید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم میپذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام میدهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد که بیشتر پرداختهای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)
خادم حضرت میگوید: «روزی خدمتکاران میوهای میخوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بینیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»
مختصری از کلمات حکمتآمیز امام:
امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."
امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی میماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر میباشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."
امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."
امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."
امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."
شهادت امام:
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
تدفین امام:
به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.خرید بک لینک
همه ما امام رضا علیه السلام را به صفت زیبای «رئوفیت» می شناسیم اما یکی از اوصاف و مقامات آن حضرت که در متون دینی بر آن تأکید گشته، مقام «صدیقین و شهداء» است.
مقام «صدیقین» و مقام دیگر که باز در آیات و روایات به دنبال این مقام ذکر می شود یعنی مقام «شهادت» ظاهرا خالی از ارتباط با همدیگر نیستند و ذکر این دو کنار یکدیگر حاکی از ارتباط بین این دو مقام می باشد.
به عنوان نمونه در این آیات می خوانیم:
«و من یطع الله و الرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و حسن أولئک رفیقا» (نساء /69)
«والذین آمنوا بالله و رسله أولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم أجرهم و نورهم» (حدید/19)
و به عنوان نمونه در این روایات نیز می خوانیم:
«إن فاطمة علیها السلام صدیقة شهیدة» (کافی، کتاب الحجة باب مولد الزهراء ح2)
«اللهم صل علی علی بن موسی الرضا .... الصدیق الشهید ....» (صلوات خاصه امام رضا علیه السلام)
البته ممکن است که مقام صدیقین همان مقامی باشد که خداوند در قرآن از آن تعبیر به «مقعد صدق» نموده است:
«إن المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» (قمر /54و55)
یعنی متقین در بین درختان و نهرهای بهشت در جایگاه صدق در نزد خداوندی که مالک هر چیز و مقتدر است می باشند.
توضیح اینکه کلمه «صدیق» از ریشه "صدق" به معنی راستی می آید و در واقع صیغه مبالغه ساخته شده از "صدق" است یعنی بسیار راستگو که از همین جا می توانیم ربط مقام «صدیقین» با مقام «شهداء» را بفهمیم.
چون شهداء در روز قیامت کسانی هستند که در دنیا بر اعمال انسان ها به إذن الهی نظارت داشته اند و در قیامت گواهی خواهند داد و گواهی آنها تصدیق می شوند چون آنها جزء راستگویان یا بسیار راستگویانند.
در مقاله قبلی اشاره کردیم که مراد از «صادقین» در قرآن در سوره توبه أهل بیت علیهم السلام می باشند. به کشتگان در راه خدا نیز که «شهید» اطلاق می شود به این دلیل است که آنها بعد از کشته شدن باز زنده اند: «بل أحیاء عند ربهم یرزقون» (آل عمران /169) و شاهد و گواه بر اعمال انسان ها هستند و در روز قیامت در نزد خداوند گواهی خواهند داد.
پس ربط مقام صدق با مقام شهادت این شد که وقتی انسان در دنیا از صدق و راستگویی بهره مند بود به مقام شهادت می رسد و وقتی به چنین مقامی رسید و نوبت قیامت فراهم آمد و در نزد خداوند بر اعمال انسان ها گواه و شاهد گشت در آن هنگام خداوند شهادت او را به خاطر صادق بودن و صدیق بودن تصدیق می نماید.
از مجموعه توضیحات بالا می توان فهمید که تمامی اهل بیت علیهم السلام هم «صدیق» هستند و هم «شهید» اما با این وجود در متون دینی از سه نفر آنها تعبیر به «صدیق شهید» شده است:
اول فاطمه زهرا سلام الله علیها که حدیث آن صحیح و بسیار معتبر است و در اصول کافی موجود می باشد.
دوم امام حسین علیه السلام که در برخی از زیارت نامه های آن حضرت از وی تعبیر به «صدیق شهید» شده است.
سوم امام رضا علیه السلام که هم در زیارتنامه های آن حضرت در چند مورد و هم در صلوات خاصه آن حضرت، از آن حضرت تعبیر به «صدیق شهید» شده است.
پس می توان از این که خداوند به پیامبر خود صلی الله علیه و آله دستور می دهد که این گونه دعا نماید: «و قل رب أدخلنی مدخل صدق و أخرجنی مخرج صدق» (اسراء /80) فهمید که مقام یا همان «مقعد صدق» جایگاهی بس عظیم و رفیع است که هر کسی را به آن راه دستیابی نیست.
نکته دیگر در مورد مقام صدق که امام رضا علیه السلام از آن به شکل ویژه برخوردارند این است که این مقام ظاهرا از «مقام محمود» نیز بالاتر است، چرا که خداوند بعد از آن که به پیامبر خود صلی الله علیه و آله می فرماید: «نافله شب بخوان تا به "مقام محمود" برسی» (اسراء /79 ) می فرماید: «و بگو که خدایا مرا در محل ورود صدق داخل کن و از محل خروج صدق نیز خارج نما» یعنی سراپای وجودم را پر از صدق و صداقت نما تا آمد و رفت و برون شدنم همگی از صدق برخوردار شود!
در واقع «مقعد صدق» تعبیر دیگری از همان «مدخل و مخرج صدق» می باشد.
نکته دیگری که در همین رابطه قابل ذکر است این است که وقتی می گوییم مقام شهادت مقام گواه بودن در نزد خداوند است نمی خواهیم بگوییم که کلمه «شهید» در آیات و روایات فقط به همین معناست چنانچه بعضی گمان کرده اند و گفته اند که در متون دینی از کسی که در راه خدا کشته می شود تعبیر به «مقتول فی سبیل الله» می شود و نه «شهید».
جواب این است که بر عکس، در متون دینی هر وقت کلمه «شهید» به کار می رود مراد همان «کشته در راه خدا» می باشد مگر اینکه خلاف آن با قرینه ثابت شود مثل آن جاهایی که خداوند در قرآن برای خود کلمه «شهید» را به کار گرفته: «و الله علی کل شیء شهید» (بروج /9) اما در غیر این صورت کلمه شهید به معنی کشته در راه خدا خواهد بود.
چنانچه در دعای توسل فقط خطاب به امام حسین علیه السلام عرض می نماییم: «أیها الشهید» و چنانچه در اصول کافی در باب اول از کتاب "فضل قرآن"، حدیث اول می خوانیم که وقتی قیامت بر پا می شود قرآن به صورتی نیکو محشور می شود و خلائق صف می بندند و قرآن از مقابل آنها می گذرد، به هر صف که می رسد مثل ملائکه انبیاء یا غیر آنها، همگی گمان می کنند که این مخلوق عظیم از سنخ آنهاست و وقتی نوبت به «شهداء» می رسد «شهداء» می گویند او از ماست منتها حتما در دریا به شهادت رسیده که مقامش از ما نیکوتر است، اما وقتی به صف شهدای دریا می رسد آنها نیز می فهمند که این موجود با کشتگان دریا در راه خدا فرق می کند پس می گویند: «حتما جزیره ای که او در آن به شهادت رسیده جای سخت تری بوده از آن جزیره ای که ما در آن به شهادت رسیده ایم»... !!
غرض این که وقتی اهل بیت علیهم السلام تأکید دارند که ما حضرت فاطمه زهرا و امام حسین و امام رضا علیهم السلام هر سه آنها را شهید بدانیم، نمی خواسته اند که ما آنها را فقط گواه بدانیم چرا که سایر اهل بیت علیهم السلام نیز گواهند بلکه آنچه که در مورد این سه بزرگوار مدّ نظر بوده این است که همان طور که امام حسین علیه السلام "مقتول فی سبیل الله" بوده، حضرت فاطمه زهرا و امام رضا علیهماالسلام را نیز "مقتول فی سبیل الله" بدانیم چرا که اهل بیت علیهم السلام می دانستند که کسانی در آینده پیدا می شوند و این مقام را نسبت به این سه بزرگوار انکار خواهند کرد.
اما در مورد فاطمه زهرا علیهاالسلام این مسأله در زمان ما محقق شده است لکن در مورد امام حسین علیه السلام اگر چه که شهادت آن حضرت بسیار بر همگان روشن است اما در زمان ائمه متأخر علیهم السلام فرقه های انحرافی بوده اند که ادعا می کردند حسین بن علی علیهماالسلام مانند عیسی به آسمان رفته و کشته نشده است. چنانچه در نامه اسحاق بن یعقوب، او از امام زمان علیه السلام این سوال را در مورد این فرقه می پرسد و حضرت جواب می دهند که این گونه فکر کردن کفر و دروغ و گمراهی است. (کمال الدین/ 484 )
اما در مورد امام رضا علیه السلام نیز انکار شهادت آن حضرت از طرف مأمون واقع شد که می خواست در این ماجرا خود را بی گناه جلوه دهد اما غافل از این که آن حضرت به شکل های مختلف خود از این واقعه به اطرافیان خبر داده بود!!
«والسلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا »
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
خرید بک لینک
عاملی که دل را سخت می کند
آنچه در پیش رو دارید قسمتی از روایات اهل بیت علیهم السلام است که در ارتباط با آیات شریف قرآن کریم بیان شده است. این روایات گذشته از پیام مستقلی که خود دارند، ما را به فهم و درک بهتر معنای آیه رهنمون می سازند.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (74/ بقره)
سپس دلهای شما بعد از آن (معجزه و عدم تسلیم در برابر آن) سخت شد همچون سنگ یا سخت تر.
عوامل قساوت قلب (سنگدلی)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
لَا تُکْثِرُوا الْکَلَامَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الْکَلَامِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ قَسْوَةُ الْقَلْبِ، إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَلْبُ الْقَاسِی
در غیر یاد خدا پُرگویی نکنید؛ زیرا پُرگویی در غیر یاد خدا، سنگدلی میآورد و دورترینِ مردم از خدا هم شخص سنگدل است. [1]
توضیح:
منظور از ذکر و یاد خدا فقط اذکاری مانند سبحان الله و الحمدلله نیست، بلکه هر سخنی که سبب نزدیک شدن بنده به خدا شود ذکر خداست؛ مانند گفتگو درباره احکام و معارف دین.
سه مورد دیگر
امام صادق علیه السلام فرمود: از اموری که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام سفارش کرد این بود:
ثَلَاثَةٌ یُقَسِّینَ الْقَلْبَ اسْتِمَاعُ اللَّهْوِ وَ طَلَبُ الصَّیْدِ وَ إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَان
سه چیز، دل را سخت میگردانَد: شنیدن سخنان بیهوده، شکار کردن و آمد و شد به دربار سلطان [2]
توضیح:
کسی که شغل خود را کشتن حیوانات قرار دهد و پیوسته مشغول این کار باشد، به مرور ترحم از دلش رفته و سنگدلی جای آن را می گیرد و نیز کسی که مدام به مرکز قدرتی رفت و آمد داشته باشد که در آن حق کشی شده و با چشم خود ببیند که چگونه به مردم ظلم می شود، به مرور این حالت برای او عادی شده و دیگر از این امور متأثّر نمی شود.
ترک یاد خدا
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد که ای موسی!
لا تَفرَح بِکَثرَةِ المالِ و لا تَدَع ذِکری عَلی کُلِّ حالٍ؛ فَإِنَّ کَثرَةَ المالِ تُنسِی الذُّنوبَ و إنَّ تَرکَ ذِکری یُقسِی القُلوب
به دارایی بسیار، شادمان نشو و در هر حالی که هستی دست از یاد من بر ندار؛ زیرا دارایی بسیار، [زشتی] گناهان را از یاد میبرَد، و ترک یاد من، دلها را سخت میگردانَد. [3]
توجه: کسانی که غرق در ثروتند و اعمال ناشایست هستند، خود را به هیچ عنوان بَد نمی دانند و نیز کسانی مانند صهیونیست های آدم کش که در واکنش به کشتار زنان و کودکان بی گناه لبخند می زنند معنای این روایت را به خوبی برای ما روشن می کنند.
رابطه اشک و قلب و گناه
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوب
اشک ها نخشکید، مگر به سبب سختی دل ها و دل ها سخت نشد، مگر به سبب کثرت گناه. [4]
پس گناه زیاد انسان را سنگدل می کند؛ درون سنگ هم که آبی نیست تا از چشمه چشم بجوشد و بر گونه فرو غلطد.
سرگرم شدن به آرزوهای دست نایافتنی
علی بن عیسی از امام معصوم علیه السلام نقل می کند: از نجواهای خداوند متعال با موسی علیه السلام این بود:
یا موسی! لَا تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ الْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ
ای موسی! در دنیا، آرزویِ دراز در سر مپروران که دلت سخت میشود و سختدل، از من دور است. [5]
توضیح:
داشتن برنامه در زندگی و ترسیم اهداف ممکن و قابل دسترسی، نه تنها نکوهیده نیست بلکه بسیار پسندیده هم هست.
آنچه در این گونه روایات مذمت شده، آرزوهای دست نایافتنی است. این نوع آرزوها که در واقع نوعی خیال پردازی است، انسان را به خود سرگرم کرده و او را از مسیر اصلی و واقعی زندگی جدا می کند و در نهایت سبب می شود که فرد از هدف اصلی زندگی که رسیدن به قرب الهی است باز بماند.
به نظر می رسد یکی از دلایلی که خدا چنین کسی را به دور از خود خوانده است همین باشد.
الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُۆْمِنُونَ بِه (121/ بقره)
کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان دادهایم، آن را به طوری که شایسته آن است میخوانند آنانند که به آن ایمان میآورند.
تلاوت کتاب یعنی پی در پی قرار دادن (خواندن) حروف و کلمات آن. [6]
حق تلاوت
کسانی که پیوسته قرآن می خوانند سه دسته اند:
1. گروهی تمام اصرارشان بر ادای الفاظ و حروف از مخارج آن است. آنها دائماً در فکر وقف و وصل و حروف یرملون و مقدار کشش مدّند و کمترین اهمیتی به محتوا و معنی نمی دهند، تا چه رسد به عمل کردن آن.
قرآن کریم این دسته را باربران کتاب می خواند. [7]
2. گروهی دیگر، از الفاظ فراتر رفته و در معانی دقت میکنند و در ریزهکاری ها و نکات قرآن میاندیشند و از علوم آن آگاهند؛ اما از عمل خبری نیست!
3. ولی گروه سومی هستند که قرآن را به عنوان یک کتاب عمل و یک برنامه کامل زندگی پذیرفتهاند.
ایشان خواندن الفاظ و اندیشه در معانی و درک مفاهیم این کتاب بزرگ را مقدمهای برای عمل میدانند؛ از این رو هرگاه که قرآن میخوانند، روح تازهای برای عمل در کالبدشان دمیده میشود.
قرآن این دسته را مومنین راستین معرفی کرده و قرآن خواندنشان را حق تلاوت می داند. [8]
امام صادق علیه السلام درباره این حق تلاوت فرمود:
إِنَّمَا تَدَبُّرُ آیَاتِهِ وَ الْعَمَلُ بِأَحْکَامِه
منظور از حق تلاوت، تدبر در آیات قرآن و عمل به احکام آن است. [9]
حضرت در همین روایت سوگند یاد می کند که منظور از حق تلاوت، حفظ الفاظ قرآن و تلاوت سوره های آن با بی توجهی به معارف و احکام آن نیست.
پی نوشت ها:
1. امالی طوسی (ره)، 3
2. خصال 1/126
3. کافی 2/497
4. علل الشرایع 1/81
5. کافی 2/329
6. تلا الشیء: تبعه تلواً (العین 8/134) و فقط برای خواندن کتابهای آسمانی به کار برده می شود؛ نه خوانده هر نوشته ای (المفردات 1/167)
7. 5/ سوره جمعه
8. برگرفته از تفسیر نمونه 1/431
9. إرشاد القلوب إلی الصواب 1/78خرید بک لینک
وقتى بلایى ـ مانند وبا ـ در نجف پیدا مىشد، حتّى در بازارها هم گاهى مجالس روضهخوانى و توسل برقرار مىشد، ولى ما مثل آدمهاى مأیوس و ناامید، گویا نمىخواهیم از این درِ رحمت داخل شویم و براى رفع بلا و گرفتارىها به حضرات معصومین ـ علیهمالسّلام ـ متوسّل شویم! آیا امروز براى رفع بلاها غیر از تضرّعات و دعاى صادق همراه با توبه و توسل، راه دیگرى داریم؟!
مسلمانها و برادران و خواهران ما در زیر آتش دشمن در چه حالى هستند، و ما در چه حال؟! آیا روا است که چنین بىتفاوت و غیر مضطرب باشیم؟! عربى از اهل آبادان وقتى بلایا و تعدیات ناموسى و بمباران و... را نقل مىکرد بىاختیار به گریه در آمد!
آیا فرد مسلمان مىتواند ابتلائات ناموسى را متحمّل شود؟! قتل و کشته شدن از این گونه بلایا اَهْوَن (آسانتر) است، لذا بعضى، وقتى خواهر یا دختر یا زنشان در معرض هتک حرمت قرار مىگیرد، حالشان چنان دگرگون مىشود تا جایى که آن خواهر یا دختر یا زن خود را همراه با جانى مىکشند و به قتل مىرسانند! مادرى مىگفت: شوهرم و برادرم را گرفتند و بردند، صبر کردم؛ ولى وقتى دخترم را بردند، صبر و قرار ندارم. خدا مىداند وقتى دختر انسان را مثل اسیر و کنیز ببرند، حال او چگونه مىشود!
این بلاها در اثر اعمال خود ما است. مگر مثل این جریانات در مجلس یزید اتّفاق نیفتاد که گفت: «هَبْ لِى هذِهِ الْجارِیَة!» این کنیز را به من ببخش!
و حضرت زینب ـ علیهاالسّلام ـ فرمود: «ما جَعَلَ اللّهُ لَکَ ذلِکَ، إِلاّ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنا وَ تَدِینَ بِغَیْرِها.»؛ خداوند این را بر تو حلال نکرده است، مگر این که از دین ما خارج شوى و دین دیگرى را انتخاب کنى.
و یزید پاسخ داد:
«إِنَّما خَرَجَ مِنَ الدِّینِ أَبُوکِ وَ أَخُوکِ.»؛ این پدر و برادر تو است که از دین خارج شدند.
یعنى هر کس با ما مخالفت کند، از دین خارج است.
با این حال، متنبه نمىشویم که ما در اثر اعمال خود به این بلاها و گرفتارىها مبتلا شدهایم و کار همیشگى ما همین است، تا توانستیم هر چه خواستیم انجام دادیم، و اگر نکردیم، نتوانستیم. امیرالمۆمنینِ حقیقى و الهى را کنار گذاشتیم و نااهلان را بر خود امیر قرار دادیم. در روایتى خیلى عجیب که راوى آن هم ابوبکر است آمده است که رسول اکرم ـ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ـ درباره ى على ـ علیه السّلام ـ فرمود: «مَنْزَلَةِ عَلِىٍّ مِنِّى مَنْزِلَتِى مِنْ رَبِّى.»(بحارالانوار، ج 38، ص 298؛ میزان الاعتدال ذهبى، ج 3،) مقام و منزلت على ـ علیهالسّلام ـ نسبت به من، مانند مقام و منزلت من نسبت به پروردگار است.
حوادثى که اتفاق مى افتد، نتیجه ى کارهاى ماست که بر سر ما مى آید: «وَ مَآ أَصَـبَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ»(سوره ى شورى، آیه ى 30.) هر مصیبتى به شما مى رسد، به واسطه ى اعمال شما است. آیا نباید به فکر باشیم و از گناهان گذشته که باعث این همه بلاها و مصیبت ها شده است، توبه کنیم؟ ولى ما توبه نمى کنیم، چون کارهاى خود را بد نمى دانیم، و به خود و کارهاى خود خوش بین هستیم!
آیا در این حوادث و گرفتارى ها که از هزار سال پیش به ما خبر داده اند، نباید شرح صدر پیدا کنیم و همان طور که دستور داده اند باشیم؟! که فرموده اند: «تَمسَّکُوا بِالاْءَمْرِ الاْءَوَّلِ.»(بحارالانوار، ج 52، ص 133؛ الغیبة نعمانى، ص 159.) به دستور اول تمسّک بجویید [و عمل کنید.] یعنى این که به یقینیات اعتقاد داشته باشیم و به واضحات و ضروریات دینى عمل کنیم، و در موارد شک و تردید احتیاط نماییم. و نیز در مثل این زمانه که اهل ایمان به بلاهاى فراوان مبتلا هستند، چنان که دستور داده اند، دعاى فرج را زیاد بخوانیم.
فردی نامه ای بدین مضمون خدمت آیت الله العظمی بهجت(ره) می نویسد که مدتی است مشکلات زیادی از جمله مریضی خود و عیال و فرزندان برایم پیش آمده، لذا از آن مرجع عالیقدر یاری می طلبم که ما را راهنمایی فرمایند. حضرت آیت الله بهجت در جواب ایشان می فرماید: «ضمن این که صدقه می دهید، دو سوره «ناس» و «فلق» را تکرار فرمایید و ذکر شریف «لا حول و لا قوة الّا بالله» را زیاد تکرار کنید. خداوند شما را موفّق بدارد».(عرفان و عبادت، ص393-394)
حجت الاسلام و المسلمین محمد باقر حیدری کاشانی گفته
اند: هر فردی که برای هر گرفتاری و هر گره کوری نزد حضرت آیت الله بهجت می
آمد، ایشان ذکر حدیث کساء را سفارش می کردند.
منابع:
سایت جامع اخلاق
مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
جوان آنلاین
خرید بک لینک
از روز عرفه و شهادت حضرت مسلم اکثر مردم جامعه خود را برای آمدن ماه محرم آماده می کنند و تکاپوی برپایی هیئات مذهبی، دسته ها، تکیه ها و ... برای عزای حسینی هستند. همه جا سیاه پوش می شود، در تمام نقاط شهرها و در تمام محله ها بنرها و پلاکاردهای بر پایی مراسم های عزاداری به چشم می خورد.
با شروع ماه محرم و از شب اول، تقریباً به مدت ده شب شرکت در مراسم های عزاداری جزء برنامه ضروری و لاینفک مردم می شود. شب ها صدای عزاداری و دسته های زنجیر زنی به گوش می رسد.
همه این ها خوب است و نمی خواهیم خط بطلان بر این شعائر مذهبی بکشیم و آنها را نفی کنیم. باید در شهادت و ماتم حضرات معصومین: عزادار و ماتم زده بود و در غم آن ها خود را شریک دانست. ولی آیا تا به حال قدری اندیشیده ایم که زندگی ما چقدر شبیه آن بزرگواران است؟ کجای مناسبات زندگیمان ربطی به مناسبات حسینی دارد؟
کاش همراه همه عزاداری ها اندکی تامل و تفکر داشته باشیم. تا به حال به ویژگی های بارز و شاخص یاران حضرت حسین بن علی بن ابیطالب نگریسته ایم و اندیشیده ایم؟ اندیشیده ایم که به چه علت این افراد برای آن واقعه مهم انتخاب شدند؟
در جریان واقعه کربلا، عاشورا؛ بارها حضرت حسین روشنگری کردند و ادامه راه را تبیین کردند؛ تا هرکس تمایلی ندارد، برود و جان خود را حفظ کند. آن ها که ماندند و نرفتند و بر عهد و پیمان خود ماندند؛ از آن دست آدمیانی بودند که چون ابتدا قول داده بودند؛ رنگ عوض نکردند و محکم و استوار و تمام قد ایستادند.
افرادی مانند مسلم بن عوسجه و حبیب بن مُظاهر شبانه از کوفه گریختند و خود را به امام حسین علیه السلام رساندند زیرا نمی خواستند ننگ عهد شکنی را تا آخر زندگی با خود بکشند.
مردم کوفه حضرت حسین علیه السلام را دعوت کردند. ایشان هم در جواب آن دعوتنامه ها به سمت کوفه حرکت کردند. ولی جماعت کوفی بر قول و عهد خود نماندند و باعث آن اتفاق تلخ شدند. شاید اگر آن ها نامه را نمی نوشتند یا بر پیمان خود باقی می ماندند؛ جریان تاریخ به کلی تغییر می کرد؛ سپاه باطل محو می گشت و بر مسند حکومت تکیه نمی کرد. با توجه به این اتفاقات و جریان ها باید به این فکر کنیم که ما؛ پیروان آن امام والا مقام چقدر بر روی عهد و پیمان خود می مانیم و به آن وفا می کنیم؟
باید توجه کرد که یکی از بدیهی ترین ارزش های انسانی وفای به عهد است. این ویژگی از بزرگترین واجبات و تکالیفی است که خداوند باری تعالی بر همه مکلفین واجب نموده و تخلف از آن بر هیچ کس حتی مشرک، منافق و کافر جایز نیست.
وفای به عهد ضامن نظم و ثبات و جامعه می گردد و بر بقای حیات اجتماعی اثر دارد. به همین علت در متون اسلامی تاکید بسیار زیادی بدان شده است.
خداوند در قرآن کریم یکی از صفات برجسته حضرت اسماعیل را صادق الوعد بودن دانسته؛ (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا) مریم/54. در روایتى مىخوانیم: اینکه خداوند اسماعیل را صادق الوعد شمرده، به خاطر این است که او بقدرى در وفاى به وعدهاش اصرار داشت؛ که با کسى در محلى وعدهاى گذارده بود، او نیامد، اسماعیل علیه السلام همچنان تا یک سال در انتظار او بود! هنگامى که بعد از این مدت آمد، اسماعیل گفت: من همواره در انتظار تو بودم.
از این رو از آیات و روایات می توان به این نتیجه رسید که وفای به عهد ویژگی انسان هایی است که در اوج قرار دارند و پیامبران و ائمه معصومین: هم در رأس هستند.
منظورمان از عهد کلی است؛ چه عهدها و قول های میان اشخاص و چه در نگاه کلان تر؛ عهدها و معامله های جوامع.
هنگامی که انسان ها بر عهد و پیمان خود باقی بمانند معاشرت میان آن ها مستحکم می شود و قطعاً این ارزش گذاشتن و احترام به حقوق دیگران ضامن ثبات روابط انسانی و اجرای عدالت است و منافع افراد زیر سوال نرفته و پایمال نمی گردد.
خداوند در مورد کسانی که بر عهد های خود وفا دارند اینگونه می فرماید: (بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین.) (آل عمران/76)
در آیه ای دیگر این طور می گوید: (مِنَ الْمُوْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا) (احزاب/ 23)
مومنان واقعی کسانی هستند که بر عهد و پیمان خود با خداوند و حتماً می ایستند و وفادارند.
در سوره رعد ویژگی صاحبان عقل و لُب را پایداری به عهد با خداوند می داند: (إِنمَّا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ/ الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لَا یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ) (رعد/19-2) بنابراین برای دوری از اَنگ بی عقلی و ضد عقل بودن، به عهدها و پیمان های خود وفادار باشیم و قولی ندهیم که نتوانیم به آن عمل کنیم.
نتیجه گیری:
ما آدمیان باید توجه داشته باشیم که خداوند؛ روز قیامت از عهدها و پیمان ها سوال می کند؛ برای وفادار بودن و نبودن بر سر آن ها حتما بازخواست خواهیم شد؛ بزرگ ترین پرده دری نقض عهد و پیمان است. ما که در این دنیا نسبت به افراد دیگر رفتار زشت پرده دری را داشته ایم و به حقوق آن ها احترام نگذاشته ایم؛ نباید انتظار داشته باشیم که در دادگاه عدل الهی با ما خوب رفتار شود. (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْوُلاً) (اسراء/34)
یادمان بماند که اگر عهدی بستیم بر آن بمانیم و این ارزش اخلاقی را روز به روز در خود تقویت کنیم تا دچار پرده دری الهی نگردیم.
و چه زیبا می گوید سعدی:
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
بخش قرآن تبیان
خرید بک لینک
من شنیده ام یک سوره در قرآن هست که خواندنش در زندگی معجزه می کند. این کدام سوره است؟
شاید این سوال عده ای از دوستان باشد. بنابر این در این مقاله در مورد این موضوع کمی بحث خواهیم کرد.
قرآن سر تا سر دارای اعجاز در زندگی مادی و معنوی می باشد که اگر ما با معرفت تلاوت کنیم حتما اثرات آن را خواهیم دید. لذا در اثرات سوره های قرآن اثرات عجیبی ذکر شده که هر کدام یک معجزه ای می باشند. اما در سوره های قرآن آنچه که خیلی اثرات معجزه آسایی از آن ذکر شده است سوره مبارکه حمد می باشد که در کمتر سوره ای یافت می شود.
«سوره حمد» نسخهای است برای درمان همه آلام جسمی و روحی. و چون انسان «العیاذ بالله» بیمار شد، راحتترین درمان و کم هزینه ترین درمان، خواندن سوره حمد است.
«صادق آل عبا» فرمود: «چنانچه بر مردهای 70 بار سوره حمد خواندید و زنده شد تعجب نکنید.» (اصول کافى)
امام صادق علیه السلام فرمودند: سوره ی «حمد» سوره ای است که ابتدایش «حمد» خدا و وسطش «اخلاص» و آخرش دعا است.
خرید بک لینک
گوش جان بسپاریم به توصیه های اویس و از زبان او بشنویم که مسیر حرکت به سوی امام چه مسیری است، چرا که اویس ولی خویش را ندید اما به ولی خویش رسید. ما نیز که ولی خود را ندیده ایم مسیر اویس را طی کنیم تا به ولی خود برسیم، ان شاءالله.
امیر علم و حکمت، امام علی علیه السلام وصیت می کند: «جان های خویش را به حکمت های بدیع، روح ببخشید؛ زیرا آن ها نیز همانند بدن ها خسته می شوند.»[1]
پله اول: انس با خدا
شخصی به اویس گفت: «می خواهم هم سخنت باشم و با تو انس بگیرم. اویس گفت: سبحان الله! در شگفتم از کسی که خداوند را می شناسد، و از بودن با خدا غفلت می ورزد!»[2] انسان نیازمند انیس و مونس هست. اساساً انسان از «انس» است و آن گاه که انیس ندارد، انسان نیست. پس انسان نیازمند یک مونس همیشگی است که هرگز دست مرگ به او نرسد و در هر زمان و مکان، یار و دوستدار آدمی باشد. و این کسی نیست جز «او»: «وحده لا اله الا هو».
خرید بک لینک
لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم [1]
در آن روز (قیامت) از نعمت مورد سئوال قرار می گیرید.
نعمتی که روز قیامت مورد پرسش پروردگار قرار می یگرد، به تصریح مفسران معصوم قرآن، نعمت وجود اهل بیت علیه السلام است. امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان نعمت می فرمایند:
نَحنُ النَّعیم [2]
ما نعمت هستیم.
و نیز امام صادق علیه السلام تصریح فرموده اند که:
نحن اهلَ البیتِ النعیمُ الذی اَنعَمَ اللهُ بِنا عَلَی العِبادِ ... وهِیَ النِعمَهُ التی لا تَنقَطُع
ما اهل بیت، آن نعمتی هستیم که خدا به سبب ما بندگان را نعمت داده است ... و این نعمتی است که منقطع نمی شود.
و سپس فرمودند:
... واللهُ سائِلُهم عَن حَقَّ النَّعیمِ الّذی اَنعَمَ بِهِ علیهم و هو النَّبیُّ وعِترَتُه [3]
... و خداوند از حق این نعمتی که به ایشان ارزانی داشته – یعنی پیامبر و عترت ایشان علیهم السلام از آنها سئوال می کند.
آیا ما به این حقیقت که نعمت امام مورد سئوال قرار می گیرد، توجه داریم؟ آیا برای این که خدای عزوجل ما را با امام زمان خود آشنا ساخته است، تاکنون سجده شکر به جا آورده ایم؟ آیا اصلاً ایشان را به عنوان نعمت می شناسیم؟
اگر خدای ناکرده پاسخ ما به این پرسش ها منفی باشد، بیم آن می رود که مرتکب کفران نعمت شده باشیم، و مصداق این آیه گردیم:
اَلَم تَرَ اِلَی الذینَ بَدَّلُوا نِعمَهَ اللهِ کُفراً [4]
آیا نمی بینی کسانی که نعمت خدا را تبدیل به کفر کردند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر این آیه فرموده اند:
نَحنُ النِعمَهُ الِّتی اَنعَمَ اللهُ بها عَلی عِبادِه وبِنا یَفُوزُ مَن فازَ یومَ القِیامَهِ [5]
آن نعمتی که خدا بر بندگانش ارزانی داشته ما هستیم، و هر کس روز قیامت سعادتمند شود، منحصراً به وسیله ما سعادتمند می شود.
انسان با کفران این نعمت عظمی یعنی اهل بیت علیهم السلام استحقاق عقوبت پیدا می کند و در قیامت باید پاسخگوی پروردگار خویش باشد. نتیجه این که امام نعمتی است که سعادت دنیا و آخرت همه انسان ها در گرو شکر نعمت ایشان است. بنابراین باید در درجه اول ایشان را به عنوان بزرگترین نعمت خدا شناخته و سپس به مراحل مختلف شکر این نعم اهتمام ورزیم و همواره به یاد داشته باشیم که وجود امام در حال غیبت یا ظهور، نعمتی است که مورد پرستش واقع می شود.
برگرفته از کتاب آفتاب در غربت-سیدمحمد بنی هاشمی
[2] بحارالانوار / ج 24 / ص 52 / ح 5
[3] تفسیر نورالثقلین / ج 5 / ص 663 / ح 15
[4] سوره ابراهیم / آیه 28
[5] اصول کافی / کتاب الحجه / باب ان النعمه التی ذکرها الله عزوجل فی کتابه الائمه علیه السلام/ ح 12
منبع : سایت منتظر